اسلام

تشیع

اسلام

تشیع

امام حسین(ع) از منظر بزرگان اسلام

از آن خوشم که شدم نوکر سرای حسین               منم غلام کسی که بود گدای حسین


دو چشم داده خداوند تا که گریه کنم                یکی برای حسن آن یکی برای حسین


یقین که آتش دوزخ حرام گردیده               به جسم آنکه بود یار آشنای حسین


برای بخشش کوه گناه یک راه است               بریز قطره ی اشکی تو در عزای حسین


آیة الله سید علی قاضی(ره):

در مستحبات عزاداری و زیارت سید الشهدا(ع) مسامحه ننمائید
 و روضه هفتگی ولو دو سه نفری داشته باشید که اسباب گشایش است.


قال رسول الله(ع):

((إنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةٌ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَنْ تَبْرُدَ أَبَداً))

(مستدرک الوسائل، ج 10ص 318)


بند خیال می کنم فضیلت بکاء بر سیدالشهداء(ع) بالاتر از نماز شب باشد،

بکاء بر مصائب اهل بیت(ع) و به خصوص حضرت سیدالشهداء(ع)

از آن قبیل مستحباتی است که مستحبی افضل از آن نیست.

العبد محمد تقی البهجة(ره)



قال رسول الله(ع):

((اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة))

عیون أخبار الرضا(ع)، ج ‏1، ص 59 –64



علامه محمد تقی جعفری(ره):


بشر مقدس ترین اشکش را در راه حسین(ع) ریخت،
اشکی که از اعماق دل بر می آید و جان را می شوراند،
آن گاه رهسپار پیشگاه اقدس خداوند می شود.


قال الامام الصادق(ع):

((اَلبَرَکَةُ مِن قَبرِ الحُسَینِ بنِ عَلىٍّ علیه‏ لسلام عَشَرَةُ اَمیالٍ))

((تا ده میل اطراف قبر حسین بن على علیه‏السلام برکت است))

بحارالأنوار، ج 101، ص116، ح 41


علامه سید محمد حسین طباطبایی(ره):


ای کاش بنده هم مرثیه خوان حضرت سیدالشهداء(ع) بودم،
همه ی سال هایی که سرگرم درس و بحث بودم
با یک مرثیه خوانی امام حسین(ع) برابری نمی کند.

زندگینامه حضرت آیة الله بهجت(ره)

پیش گفتار:

فرزانگان آسمانی و اولیای کم نظیر در پرتو مجاهدت مداوم به عروجی دست یافته اندکه حضرت حق بر حیاتشان سیطره ای ملکوتی و هدایتگر پیدا کرده است، چنان که در حدیثی نورانی امام صادق(ع) فرمودند:

{العَارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلقِ وقَلْبُهُ مَعَ اللهِ تَعالىٰ ، وَلَو سَهٰا قَلبُهُ عَنِ اللهِ تَعالىٰ طَرْفَةَ عَینٍ لَمٰاتَ شَوْقاً إلَیهِ}

«جسم عارف با مردم و قلبش با خداوند متعال است، و اگر چشم بر هم زدنی از یاد خداوند متعال غافل شود از شوق او خواهد مرد.»(مصباح الشریعة و مفتاح الحقیقة، ص519)

و خداوند(جل جلاله) در حدیث معراج دربارۀ بنده ای که اعمالش بر پایه خشنودی پروردگار است چنین به پیامبر اکرم(ص) فرمودند:

{وَلَأَسْتَغْرِقَنَّ عَقْلَهُ بِمَعْرِفَتْی، وَلَأَقُوْمَنَّ لَهُ مَقٰامَ عَقْلِهِ}

«قطعاً عقل او را در معرفت خود غرقه می کنم، و خود به جای عقل او قرار می گیرم.»(وافی، ج3، ابواب المواعظ، ص40)

و بدینسان این اولیای بزرگ و اسوه های والا، رسم انسانیت و خدایی گونه زیستن را به انسان می آموزند و سعادت جامعه را تضمین و زلال جاری معرفت را در کام تشنگان جرعه ی وصال محبوب جاری می سازند.

نوشته ای که فرا روی شماست، شرحی مختصر و در حد توان از سیر زندگانی پیر فرزانه ی عابدان و صالحان درگاه ربوبی، حضرت آیة الله محمد تقی بهجت(ره) می باشد.


مردان خدا پردۀ پندار دریدند                                 یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

هر دست که دادند از آن دست گرفتند                                 هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند                                 یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند                                 یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند

جمعی به در پیر خرابات خرابند                                 قومی به بر شیخ مناجات مریدند

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد                                 یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

فریاد که در رهگذر آدم خاکی                                 بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

همت طلب از باطن پیران سحرخیز                                 زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

زنهار مزن دست به دامان گروهی                                 کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

چون خلق درآیند به بازار حقیقت                                 ترسم نفروشند متاعی که خریدند

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است                                 کاین جامه به اندازۀ هر کس نبریدند

مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی                                 از دام گه خاک بر افلاک پریدند


ستاره‌ای بدرخشید(ولادت):

شب جمعه بیست‌وپنجم شوال سال ۱۳۳۴ ه‍.ق. برابر با دوم شهریور ۱۲۹۵ خورشیدی، خانه‌ی کربلایی محمود، غرق نور و شادی شد. در آن شب نورانی، نوزادی پا به عرصه‌ی وجود گذاشت که سال‌ها بعد قلب انبوهی از شیفتگان علم و معرفت، و شیعیان خاندان عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) را روشن ساخت: آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی بهجت.

کربلایی محمود مردی صالح، خوشنام و معتمد مردم فومن، با الهام از هاتفی که در جوانی گوش جانش را نواخته بود، نام فرزند نورسیده‌اش را «محمدتقی» گذاشت.

نخستین رویداد مهم در زندگی محمدتقی، مرگ مادر، در شانزده ماهگی او بود. مرگ مادر، خانواده را سوگوار کرد و از آن پس، خواهر بزرگ‌تر، مادر برادر شد.

در دوران خردسالی، محمدتقی هم‌نشین خلوت پدر بود و می‌دید که چگونه عشق به اهل‌بیت اطهار علیهم‌السلام از قلب محزون پدر می‌تراود و بر صفحه کاغذ مرثیه‌هایی می‌شود که داغداران عزای حسینی علیه‌السلام زمزمه‌اش می‌کنند و محافل خود را با آن سروده‌ها رونق می‌دهند. محمدتقی در همه‌ی این لحظه‌ها هم‌نشین پدر بود و درحالی‌که گاهی خود نیز مرثیه می‌سرود، آرام‌آرام دل به آن شهید عشق بست و حزن آن امام مظلوم تا پایان عمر درجانش نشست.

زمزمه‌ی مرثیه‌های حسینی، از کوچه‌باغ‌های فومن او را به گوشه‌ی دنج مکتب‌خانه ملاحسین کوکبی فومنی کشاند و پای تلاوت آیات پورشور قرآن نشاند. در آن سکوت شورانگیز با نوای ملکوتی «الحمدلله رب العالمین» آشنا شد. آنگاه خود زبان به تلاوت آیات بیّنات گشود و شوقمندانه سوره‌هایی از قرآن کریم را به خاطر سپرد. اما روح تشنه‌اش همچنان جویای زلال معرفت بود و پیمانه الفاظ و حروف سیرابش نمی‌کرد.

بدین روی وارد حوزه‌ی علمیه‌ی فومن شد تا معانی آیات قرآن کریم و معارف روایات ائمه اطهار علیهم‌السلام گوش جانش را بنوازد. در همان حوزه‌ی کوچک، اما سرشار از مباحثه و گفت‌و‌گوی علمی، نخستین گام‌های علمی و معنوی را برداشت.

با جدیتی وصف ناشدنی و شوقی شگفت، دروس حوزوی را کنار برخی متون فارسی همچون بوستان، گلستان و کلیله‌ودمنه فراگرفت و طی هفت سال کوشش مستمر، در زمره‌ی شاگردان برتر استادان، جا گرفت.

اما این مقدار، همه‌ی بهره و نصیب محمدتقی از حوزه علمیه فومن نبود. این دوره به لحظه‌های ناب کسب معرفت و اخلاق و تهذیب نفس و کسب فیض از محضر عالمانی چون آیت‌الله حاج شیخ احمد سعیدی فومنی آراسته شد. لحظه‌های دل‌انگیز حضور در نماز آن عالم بزرگوار که افزون بر خضوع و خشوع ربانی، حالاتی شگفت و رازآلود در تکلم عاشقانه‌اش با خداوند داشت، توأم با شکوهی معنوی بود که هیچ‌گاه از خاطر امام و مأموم محو نشد.

در جمادی‌الثانی سال ۱۳۴۸ قمری مطابق با ۱۳۰۸ خورشیدی زمان هجرت از دیار پدری فرارسید. بی‌گمان در لحظه‌های خلوت محمدتقی با استادان حوزه علمیه فومن ـ که از دانش آموختگان نجف بودند ـ لحظه‌هایی نیز به ذکر محاضر درس حوزه علمیه عراق می‌گذشت و او را به وجد می‌آورد و قلب مشتاقش را به صفای حرم حضرت علی و حضرت امام حسین علیهما‌السلام می‌کوچاند و پای آن قبور نورانی می‌نشاند. آن مجالس و گفت‌و‌گوها شوق طلبه‌ی فومنی به عتبات عالیات را چنان برانگیخت که سرانجام تصمیم به هجرت گرفت و راهی دیار معصومین(علیهم‌السلام) شد.

 

پای در راه(هجرت):

محمدتقی در سیزده سالگی، دل به هجرت سپرد تا روح ناآرامش در بارگاه امامان معصوم(علیهم‌السلام) آرام گیرد و ذهن جست‌وجوگرش در حوزه‌ی علمیه‌ی آن سامان، قرار گیرد. پدر که شوق فرزند فاضلش را دید، همراه یکی از دوستان متمکّنش که قصد تشرف به عتبات داشت، او را به کربلا فرستاد.

اما محمدتقی در سفر اول موفق به خروج از مرز نشد و مأموران مرزی به بهانه عدم همراهی والدین یا نداشتن جواز خروج، از ورودش به عراق جلوگیری کردند. این اتفاق اگرچه روح مشتاقش را آزرد، اما یادآوری رخدادی معنوی در دوران کودکی‌اش، او را مطمئن ساخت که به کربلا خواهد رفت و این‌گونه نیز شد. سرانجام توانست خاک مقدس کربلا را ببوسد. این زمان، محمدتقی تا چهارده سالگی چند ماه فاصله داشت و به‌رغم بزرگی روح و انبوهی دانش، هنوز به سن تکلیف نرسیده بود.

محمدتقی به منزل عمویش که در آن زمان مقیم کربلا بود، وارد شد و پس از حدود یک سال به مدرسه رفت و در حجره ساکن شد. حوزه‌ی علمیه کربلا در آن زمان استادان مهمی را در خود جای داده بود و محمدتقی در این سال‌ها ادبیات عرب و بخشی از کتاب‌های فقه و اصول را خواند و در سال دوم سکونتش در کربلا، نزد حضرت آیت‌الله حاج شیخ جعفر حائری فومنی و با حضور پدر بزرگوارش که به کربلا مشرف شده بود، به کسوت روحانیت درآمد.

چهار سال در کربلای معلّی به تلاش بی‌وقفه در کسب دانش و معرفت گذشت؛ کوششی که با تهذیب نفس و کسب مکارم اخلاق با استمداد از فیوضات حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام همراه بود.

 

مهاجرت به نجف:

دوران سراسر شور در حوزه‌ی علمیه کربلا به زمان سراسر شوق هجرت به حوزه علمیه نجف و مجاورت آستان ملکوتی امیر مؤمنان و مولای موحدان، علی علیه‌السلام بدل گشت. محمدتقی که بخشی از دروس سطح حوزه را خوانده بود، گم‌گشته خویش را در حوزه دیرسال و عظیم نجف می‌جست و سرانجام نیز درسال 1352 قمری، برابر با 1312 خورشیدی، پس از چهار سال حضور در کربلا، قدم در راه نجف گذاشت.

حوزه‌ی پرشکوه و کهن‌سال نجف، در آن دوران اقامتگاه عالمان، مجلس فقیهان و مأوای عارفان بود.

شیخ محمدتقی دل به اقیانوس بیکران حوزه علمیه نجف سپرد تا گوهر دانش را از آن دریای مواج صید کند. نخست بخش‌های پایانی سطح عالی علوم حوزوی را در محضر استادانی همچون حاج شیخ مرتضی طالقانی، سید هادی میلانی، حاج سید ابوالقاسم خویی، شیخ علی محمد بروجردی و سید محمود شاهرودی به پایان رساند و سپس وارد دروس خارج فقه و اصول شد.

برای تحصیل در دروس خارج، در محضر استادان طراز اول نجف و استوانه‌های فقه و اصول و معارف اهل‌بیت علیهم‌السلام همچون آیت‌الله آقا ضیاء عراقی و آیت‌الله میرزای نائینی در اصول و آیت‌الله شیخ محمدکاظم شیرازی در فقه زانوی ادب زد و در محضر دریای ژرف حکمت و قله بلند دانش، حکیم بزرگ و بزرگوار، فقیه اهل‌بیت علیهم‌السلام و فیلسوف وارسته، آیت‌الله غروی کمپانی، آرام گرفت و سال‌ها ماندگار شد. همچنین از محضر درس فقیه برجسته آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی بهره وافی و کافی برد.

دقت نظر، تیزهوشی و خلاقیت ذهنی در کسب علم و توجه به نکات ظریف درسی از این طلبه‌ی فومنی، شخصیتی ممتاز و برجسته ساخت و او را در چشم و دل استادان و هم‌قطاران برکشید.

شیخ محمدتقی علاوه بر فقه و اصول، به فلسفه و علوم عقلی نیز توجه داشت. بدین‌رو کتاب‌های مهم فلسفه مانند «الاشارات و التنبیهات» و اسفار را نزد آیت‌الله سید حسین بادکوبه‌ای فراگرفت.

با تدریس دروس، از فضلا و مدرسین سطوح عالی حوزه شد و همکاری با محدث کبیر حاج شیخ عباس قمی در تألیف کتاب «سفینةالبحار» از دیگر فعالیت‌های علمی و معرفتی وی در آن سال‌ها بود. اما بهره‌ی وی از استادان و بزرگان حوزه علمیه‌ی نجف در کسب علم و دانش محصور نشد، بلکه هم‌نشینی معنوی با صاحبان دل و معرفت، نخستین تجربه‌های عرفانی و معنوی را برای او رقم زد. علاوه بر همه تلاش‌ها و مجاهدت‌ها و بهره‌گیری از محضر علما و آیات عراق، دو چهره برجسته‌ی علمی و معنوی حوزه‌ی نجف تأثیر عمیق‌تری بر شخصیت آیت‌الله بهجت گذاشتند: علامه‌ی کبیر، آیت‌الله غروی اصفهانی مشهور به کمپانی و آیت‌الحق آیت‌الله میرزا علی قاضی.

حضرت آیت‌الله غروی اصفهانی فکری جوّال و نافذ و دقیق داشت و آیت‌الله بهجت، سال‌ها از محضر این استاد بی‌بدیل بهره‌ها برد و در محضر درس ایشان، پیوسته آموخت و نقد کرد و پیش رفت؛ بدان حد که در زمره‌ی بهترین شاگردان آن فقیه خردمند و بزرگ درآمد. آیت‌الله بهجت، علاوه بر استفاده‌های علمی از محضر استاد، به کسب فیوضات معنوی نیز نایل گشت و به‌شدت تحت تأثیر علمی و معنوی استاد عالی‌قدرش قرار داشت و این تأثیر در رفتار علمی و معنوی ایشان به کمال مشهود بود.

همچنین عارف نامی و سالک بی‌همتا، حضرت آیت‌الله میرزا علی قاضی تأثیر بسیاری بر روش عرفانی و کسب مراتب معنوی آیت‌الله بهجت گذاشت. به واقع وی با ورود به نجف اشرف در سن هیجده سالگی، گمشده‌ی خویش را در وجود این استاد بزرگ یافت و سال‌ها در محضر پرفیض آن دریای عرفان و معنا، شاگردی کرد.

آیت‌الله قاضی نیز به این شاگرد مستعد و حقیقت‌جوی خود عنایات ویژه داشت و از سر صمیمیت و محبت، او را «فاضل گیلانی» خطاب می‌کرد.

دوره‌ی مبارک و پر فراز و نشیب حضور در نجف اشرف، برای شیخ محمدتقی، فرصتی طلایی بود تا با همه قوا در تهذیب نفس و کسب دانش بکوشد؛ اما اشتغال شدید و شبانه‌روزی به تحصیل و تهذیب، گاهی وی را در بستر کسالت و بیماری می‌افکند. از همین روی، هر از گاه باید به کاظمین و سامرا و کربلا می‌رفت تا ضمن تغییر آب‌وهوا، جسم نحیف خود را از آسیب‌های بیشتر مصون نگه دارد.


بازگشت به وطن(اقامت در قم):

سرانجام پس از شانزده سال سکونت در جوار مضجع نورانی ائمه هدی(علیهم‌السلام) و حضور فعّال و تلاش خستگی‌ناپذیر در راه کسب علم و معرفت و شاگردی در محضر استادان طراز اول حوزه علمیه نجف و سال‌ها تدریس و تحقیق، همراه با کسب درجه‌ی اجتهاد، با سینه‌ای سرشار از علم و معرفت و قلبی لبریز از شوق و توجه، برای درمان و رفع کسالت‌های ناشی از ریاضت و سخت‌گیری بر نفس، به زادگاه خویش بازگشت.

ماه جمادی‌الثانی سال 1364 قمری، برابر با 1324 خورشیدی، تاریخ بازگشت آیت‌الله بهجت در سن کمتر از سی سالگی به ایران است.

مدت چندانی از ورودش به وطن نگذشته بود که به پیشنهاد خواهر بزرگ‌تر که در حق او مادری کرده بود، ازدواج کرد.

پس از چند ماه حضور و اقامت در فومن، بار دیگر عزم سفر به نجف کرد، اما این بار بر آن شد که در مسیر راه و هم‌زمان با پرداختن به امور گذرنامه، چندی در شهر مقدس قم ساکن شود، تا با حوزه‌ی علمیه‌ی قم آشنایی بیشتری پیدا کند، سپس عازم نجف گردد. بدین‌رو در شوال سال 1364 ه‍.ق. برابر با 1324 خورشیدی، عازم قم شد.

بیش از چندی از حضورش در قم نگذشته بود که در 28 صفر سال 1365 ه‍.ق.، برابر با سال 1325 ه‍.ش.، پدر مهربانش با خاطری آسوده از سرنوشت فرزند، به دیار باقی شتافت و فرزند را داغدار وجود مهربان و گرامی‌اش کرد.

ماه‌های سکونت در قم با خبرهایی ناگوار که از نجف می‌رسید، همراه بود؛ رحلت آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی در ذی‌الحجه 1365 ه‍.ق. و حضرت آیت‌الله میرزا علی قاضی در ربیع‌الاول 1366 ه‍.ق. خبرهای جان‌سوزی بودند که «فاضل گیلانی» را به سوگ نشاند.

اکنون او بود و خاطرات فراوانش از روزها و شب‌های نجف و آنچه از استادان معنوی و بزرگوارش در خاطر داشت. این اخبار و فوت پدر، وی را برآن داشت که در مجاورت حرم کریمه‌ی اهل‌بیت، حضرت فاطمه‌ی معصومه سلام‌الله‌علیها سکنی گزیند و بوی گل را از گلاب جوید.

حضور حضرت آیت‌الله بهجت در شهر مقدس قم، جلوه‌هایی برجسته و نمود و ظهوری متنوع در عرصه‌های مختلف داشت. نخستین فراز از زندگی ایشان، حضور در دروس خارج مراجع تقلید عصر بود.

حوزه‌ی علمیه‌ی قم که حدود 24 سال از زمان تجدید حیاتش به همت والای آیت‌الله حائری می‌گذشت، با حضور عالمان و مجتهدان برجسته، به‌ویژه پس از ورود آیت‌الله بروجردی رحمه‌الله که چند ماهی از آن نگذشته بود، به حوزه‌ای قدرتمند و گرم مبدل شده بود.

آیت‌الله بهجت علی‌رغم آنکه در زمان ورودش به قم مجتهدی مسلّم بود، برای رونق بیشتر دروس خارج و ادای احترام به استادان برجسته‌ی حوزه، در درس خارج آیت‌الله حجت کوه‌کمره‌ای و نیز درس حضرت آیت‌الله بروجردی شرکت کرد و در زمره‌ی برجسته‌ترین افراد حاضر در درس آن مرجع کل قرار گرفت و به زودی به‌عنوان یکی از مهم‌ترین و دقیق‌ترین مستشکلان درس ایشان شناخته و انگشت‌نما شد. بدین روی، لب از نقد و اشکال علمی بست تا به چشم نیاید و بدو توجه نشود.

ایشان همچنین پس از ورود به قم مشغول تدریس شد و پس از قریب یک سال به تدریس خارج فقه و اصول همت گماشت که بیش از شصت سال و تا آخرین روزهای عمر پُربرکتشان ادامه یافت.

در سال‌های اخیر صبح‌ها به تدریس خارج فقه و عصرها به تدریس خارج اصول اشتغال داشت و به انگیزه‌ی دوری از شهرت، حجره‌های مدارس و سپس منزل خود را محل تدریس قرار داد؛ اما سرانجام با اصرار شاگردان، نخست در دو مسجد کوچک و از سال 1375 شمسی در مسجد فاطمیه، درس‌های خود را برگزار کرد و تا پایان عمر در این محل مقدس به تدریس اهتمام ورزید.

فراز برجسته دیگر فعالیت‌های آیت‌الله بهجت در قم، برگزاری مراسم روضه بود که بیش از چهل سال و تا پایان عمر شریفشان برپا بود. مراسم روضه‌ی حضرت اباعبدالله الحسین علیه‌السلام از سوی ایشان ابتدا در منزل و پس از قبول مسئولیت مرجعیت، در مسجد کوچک اما باصفای فاطمیه برگزار می‌شد و ایشان در گرم‌ترین و سردترین روزهای سال، و حتی در بدترین وضعیت جسمی تا اواخر عمرشان، مصرانه در این مجلس شرکت می‌کردند و برای مظلومیت آن امام شهید اشک می‌ریختند. در تابستان‌ها نیز که به مشهد مقدس مشرف می‌شدند، این مجلس برپا بود.

گویی اصرار ایشان در برپایی و حضور در مجلس روضه، اهتمام در عمل به وصیت استادشان بود که فرموده بودند: «روضه هفتگی حضرت اباعبدالله را ترک نکنید».

مجلس روضه‌ی هفتگی ایشان محفل همه‌ی دل‌سوختگان و شیفتگان اهل‌بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بود؛ کسانی که از شهرهای مختلف کشور به شوق شرکت در روضه‌ی اباعبدالله الحسین علیه‌السلام در این محفل جمع می‌شدند و اشک ماتمشان در عزای حسین با اشک شوق دیدار این مرجع عظیم‌الشأن در هم می‌آمیخت.

نام آیت‌الله بهجت، نماز و مناجات را در ذهن‌ها تداعی می‌کند. این تداعی و همراهی، دست‌کم دو دلیل داشت: نخست حالات و معنویت آن وارسته‌مرد الهی هنگام نماز بود، و دلیل دیگر، اهتمام شگفت ایشان به برگزاری نماز جماعت در همه‌ی روزها و اوقات سال بود که از همان آغاز، بزرگان و زبده‌ی عالمان حوزه علمیه در آن شرکت می‌کردند.

ایشان نخست تمام نمازهای یومیه را به جماعت در مسجد فاطمیه اقامه می‌کرد، اما در سال‌های پایانی عمر، به دلیل کهولت سن، به اقامه نماز ظهر و عصر بسنده کردند.

شکوه و عظمت نماز جماعت ایشان در مسجد فاطمیه در هیچ نوشته‌ای نمی‌گنجد و فقط کسانی که این عظمت و شکوه معنوی را درک کرده‌اند، می‌توانند شمه‌ای از آن به بیان آورند.

خاطره‌ی آن روزها و شب‌ها که صف‌های نماز از صحن مسجد به حیاط و کوچه‌ها می‌رسید، هرگز از حافظه‌ی نماز گزاران مسجد فاطمیه محو نخواهد شد و بسا پیران و جوانانی که بی‌تاب آن لحظه‌های ناب معنوی‌اند.

از دیگر برنامه‌های دائمی و زیبای ایشان، حضور هر روزه در حریم ملکوتی حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله‌علیها بود. ایشان تا پایان زندگی سراسر نور و برکت خویش تا آستانه نود سالگی، هر روز پس از نماز صبح و تعقیبات آن، به زیارت ضریح مطهر حضرت فاطمه‌ی معصومه(سلام‌الله‌علیها) می‌شتافت و سپس در خلوت عاشقانه‌ی خویش در گوشه‌ای از حرم مطهر به قرائت زیارات و اقامه نماز می‌پرداخت.

منم که شهره‌ی شهرم به عشق ورزیدن:

بی‌گمان یکی از برجسته‌ترین جلوه‌های شخصیتی حضرت آیت‌الله بهجت گوشه‌گیری و تلاش خستگی‌ناپذیر او در راه گم‌نامی و پرهیز از شهرت اجتماعی است. ایشان مصرانه تلاش می‌کردند که هیچ‌گاه نامی از خود بر جای نگذارند. این شیوه اخلاقی، از روزهایی که در درس بزرگان کربلا و نجف شرکت می‌کردند، آغاز شد و تا پایان عمر ادامه یافت.

در دوران تحصیل، هنگامی که احساس کردند اشکالات علمی‌شان موجب شهرت و آوازه‌گری می‌شود، سکوت را برگزیدند و جز به ضرورت زبان به نقد و افاضه نگشودند. پس از آن، در دوران طولانی تدریس نیز هیچ گونه اقدام یا کوششی برای مطرح کردن درس خویش نکردند و سفره‌ی درس و بحث عالمانه خود را در مدارس و مساجد گم‌نام پهن می‌کردند.

در ساحت عرفان و سیروسلوک نیز علی‌رغم آنکه از شاگردان برجسته‌ی مرحوم آیت‌الله میرزا علی قاضی بودند و هماره از بهره‌های بالای معنوی برخوردار بودند، هیچ‌گاه جلوه‌ای از آن همه شور و شیدایی را بروز ندادند و همیشه از نقل تجربه‌های معنوی خویش ابا داشتند.

آنچه درباره‌ی مقامات معنوی ایشان بر سر زبان‌هاست، بیشتر از ناحیه کسانی است که به کشف بخش‌هایی از آن وجود شریف توفیق یافته بودند و مقداری نیز مرهون توضیحات اندکی است که خود ایشان در ضمن بیان مقامات و حالات استادان‌شان گفته‌اند. در این توضیحات، ناخواسته و به‌نحو ضمنی، گوشه‌ی پرده کنار می‌رفت و شمه‌ای از کارستان گوینده نیز آشکار می‌شد. اما هیچ‌گاه، هیچ‌کس از ایشان کلمه‌ی «من» را نشنید.

در راه مرجعیت نیز هرگز قدمی برنداشتند، به‌رغم نیم‌قرن تدریس خارج فقه و اصول، همواره از پذیرش مرجعیت سرباز زدند، اما پس از ارتحال آیات عظام سید محمدرضا گلپایگانی و شیخ محمدعلی اراکی و در پی درخواست‌های مصرانه و مکرر گروه بسیاری از عالمان و مؤمنان، انتشار رساله را اجازت فرمودند؛ اگرچه با نوشتن نامشان بر روی جلد رساله مخالفت کردند.

 

آثار علمی:

تلاش بی‌وقفه‌ی علمی، از دیگر خصایص آن مرجع بزرگوار شیعه بود. حضرت آیت‌الله بهجت، تألیفات متعددی در فقه و اصول دارند که خود برای چاپ اکثر آنها اقدام نکردند. وقتی گروهی از مؤمنان خواستند آثار ایشان را بدون استفاده از وجوه شرعی، چاپ کنند، خطاب به آنان فرمود: «هنوز بسیاری از کتاب‌های علمای بزرگ، سال‌هاست که مخطوط باقی‌مانده‌اند. آنها را چاپ کنید. این کتاب‌ها دیر نشده است»، اما همین مقدار که از قلم توانا و فکر نورانی آن بزرگ مرد بر صفحه‌ی کاغذ نشسته و چاپ شده است، حکایت از عمق اندیشه‌های فقهی او می‌کند.

برخی از آثار چاپی و خطی آن فقیه وارسته به این قرار است:

1. مباحث الاصول: دوره‌ی کامل اصول؛

2. حاشیه بر مکاسب شیخ انصاری رحمه‌الله و تکمیل آن تا پایان متاجر؛

3. مجموعه فقهی بهجةالفقیه: شامل کتاب‌های طهارة، صلاة، زکاة، خمس و حج؛

4. حاشیه بر مناسک شیخ انصاری رحمه‌الله؛

5. رساله‌ی توضیح‌المسائل (فارسی و عربی)؛

6. مناسک حج؛

7. وسیلةالنجاة: این کتاب حاوی آرای ایشان در برخی ابواب فقه است که در متن کتاب وسیلةالنجاة، تألیف حضرت آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی رحمه‌الله آمد و جلد نخست آن به چاپ رسید؛

8. جامع‌المسائل: دوره‌ی فقه فتوایی، حاصل تأمّلات بیست‌وپنج ساله‌ی این فقیه اهل‌بیت در مقام افتاست که در نوع خود بی‌نظیر است، بخشی از آن حاشیه برکتاب ذخیرةالعباد مرحوم شیخ محمدحسین غروی است که در پنج جلد به چاپ رسید؛

9. سروده‌های عرفانی و اخلاقی؛

 

شاگردان:

با توجه به اینکه ایشان به خاطر شهرت گریزی عمدتاً در منزل خود تدریس می کردند، با وجود این افراد بسیاری از محضر آن جناب استفاده کرده و می کنند. که برخی از آنان خود صاحب رساله و فتوی می باشند، اینک نام بعضی دیگر از آنان را با حذف القاب ذکر می کنیم:

1. محمد تقی مصباح یزدی.

2. عبدالمجید رشید پور.

3. سید مهدی روحانی.

4. علی پهلوانی تهرانی.

5. مختار امینیان.

6. محمدهادی فقهی.

7. هادی قدس.

8. محمود امجد.

9. محمد ایمانی.

10. محمد حسن احمدی فقیه یزدی.

11. محمد حسین احمدی فقیه یزدی.

12- مسعودی خمینی

13- سید رضا خسروشاهی.

14- حسن لاهوتی

15- عزیز علیاری

16- سید محمد مؤمنی

17- حسین مفیدی

18- جواد محمد زاده تهرانی

19- سید صابر مازندرانی

20- شهید نمازی شیرازی

از منظر دیگر بزرگان:

1. امام خمینی(قدس سره):

امام(ره) عنایت خاصی به آیت الله بهجت داشتند، نقل چند جریان در این ارتباط، مدعای ما را اثبات می کند:

آیت الله مسعودی می گوید:

«من در ضمن چهار پنج سالی که خدمت امام بودم یادم هست که دو سه مرتبه امام فرمود: فلانی، فردا صبح می خواهیم برویم منزل آقای بهجت. و فردای آن روز بلند می شدیم و می آمدیم منزل ایشان، همین منزلی که اکنون در آن ساکن هستند، و در اولین اتاق ورودی با همین فرشهایی که الان موجود است یکی دو دقیقه می نشستیم، سپس امام اشاره می کردند و من بیرون می رفتم و ایشان حدود نیم ساعت با آقای بهجت به گفتگو می پرداختند بعد امام بیرون می آمدند و می رفتیم. اما اینکه درباره چه مسائلی گفتگو می کردند، نمی دانم خودشان می دانستند و خدا.

همچنین دو سه مرتبه در همان بحبوحه نهضت 41 یا 42 آقای بهجت به من فرمودند که شما به آقای خمینی بگویید فردا صبح ساعت فلان دو رأس گوسفند قربانی کند و من می آمدم به امام اطلاع می دادم، ایشان هم بلا فاصله به من می گفت شما به قصاب(آقای فرجی که اکنون نیز در قید حیات هست) بگویید دو رأس گوسفند از طرف ما قربانی کند بعد پولشان را می دهیم.

بار دیگر نیز آقای بهجت به من پیغام داد که به امام بگویم: سه رأس گوسفند قربانی کند، آقا هم بلافاصله دستور داد سه رأس قربانی کنند.

اینها همه مسائلی بود که بین امام و آیت الله بهجت بود و ما فقط ظواهرش را می دیدیم و از باطنش اطلاع نداشتیم.

نیز هنگامی که امام در جماران ساکن بودند آقای بهجت به من فرمودند: یک نامه کوچکی دارم شما این را به آقا برسانید، من نامه را گرفتم توی پاکت گذاشتم و بردم در جماران خدمت امام دادم.

در هر صورت رابطه این دو بزرگوار خیلی تنگاتنگ بود، چندین بار نیز حضرت امام با آقای شیخ حسن صانعی منزل آقای بهجت رفتند؛ زیرا هنگامی که امام قم بودند من و آقای شیخ حسن صانعی همیشه در خدمت امام بودیم.

آیت الله بهجت هم به امام عنایت خاصی داشتند.

یکی از شاگردان امام قدس سره در خاطره ای می گوید: «پس از آزادی حضرت امام از زندان و ورودشان به قم در سال 1341 هـ.ش. مردم در تمام محله های قم جشن گرفتند و منزل هر روز آکنده از جمعیت بود، در آن زمان حضرت آیت الله العظمی بهجت نیز از کسانی بود که هر روز به منزل امام تشریف می آوردند و مدتی بر در یکی از حجرات بیت ایشان می ایستادند وقتی به ایشان پیشنهاد شد که شایسته نیست بیرون اتاق بایستید، لااقل در داخل اطاق بنشینید. ایشان در جواب فرمود: من بر خود واجب می دانم که جهت تعظیم این شخصیت ارزنده به اینجا آمده و دقایقی بایستم و سپس باز گردم.»

آیت الله مصباح نیز در این باره می گوید:

«مرحوم آقا مصطفی(ره) از پدرشان مرحوم امام(ره) نقل می کرد:

آقا معتقدند جناب آقای بهجت دارای مقامات معنوی بسیار ممتازی هستند.

از جمله مطالبی که از پدرشان درباره آقای بهجت نقل می کردند این بود که: ایشان دارای موت اختیاری هستند، یعنی قدرت این را دارند که هر وقت بخواهند روح خویش را از بدن به اصطلاح خلع کنند و بعد مراجعت کنند. این یکی از مقامات بلندی است که بزرگان در مسیر سیروسلوک عرفانی ممکن است به آن برسند، و همینطور مقامات معنوی دیگری در معارف توحیدی که زبان بنده یارای بحث درباره این زمینه ها را ندارد.»

 

هم او در جای دیگر می گوید:

«مرحوم حاج آقا مصطفی از قول امام نقل می کردند: وقتی امام(که ارتباط نزدیکی با مرحوم آقای بروجردی داشتند) دیده بودند که زندگی آقای بهجت خیلی ساده است، برای کمک به زندگی ایشان یک وجهی از مرحوم آقای بروجردی گرفته بودند، وقتی آورده بودند برای آقای بهجت ایشان قبول نکرده بودند و امام هم مصلحت نمی دیدند آن وجه را برگردانند، به هر حال با یک چاره اندیشی حضرت امام فرموده بودند ( این طور که نقل کردند ): من از مال خودم به شما می بخشم، و شما اجازه بدهید من این را دیگر بر نگردانم. تا اینکه به این صورت ایشان به عنوان هبه از ملک شخصی حضرت امام قبول کردند.»

باز آیت الله یزدی در مورد عنایت ویژه حضرت امام به ایشان می گویند:

«در یکی از شرفیابی های خبرگان رهبری به خدمت حضرت امام راحل رحمه الله، از ایشان رهنمودی برای مسائل اخلاقی خواسته شد، حضرت امام، خبرگان را به حضرت آیت الله العظمی بهجت حواله دادند. و در جواب اظهار خبرگان که ایشان کسی را نمی پذیرد، فرمودند: آنقدر اصرار کنید تا بپذیرد.»

 

2. علامه طباطبایی (ره):

«ایشان (آیت الله بهجت) عبد صالح است.»

 

3. آیت الله بهاء الدینی (ره):

«الآن ثروتمند ترین مرد جهان ( از جهت معنوی ) آقای بهجت است.»

 

4. آیت الله فکور(ره):

آیت الله محمد حسن احمدی می گوید: آیت الله فکور خیلی نسبت به آقای بهجت عنایت داشتند و می فرمودند:

«آقای بهجت از جمله افرادی هستند که مخصوصاً در صراط معنویت فوق العاده هستند.»

 

5. آیت الله حاج سید عبدالکریم کشمیری(ره):

از محضر ایشان سؤال شد: اکنون چه کسی را به عنوان استاد کامل معرفی می کنید؟

فرمودند:«آقای بهجت، آقای بهجت.»

 

6. آیت الله سید احمد فهری:

از ایشان نیز پرسیده شد: اکنون چه کسی را به عنوان استاد کامل معرفی می کنید؟

فرمودند:«آقای بهجت، آقای بهجت.»

 

7. آیت الله شیخ عباس قوچانی(ره):

آقای مصباح می گوید:

«از جمله کسانی که درباره حضرت آقای بهجت اعتقاد به کمالات فوق العاده داشت آقا شیخ عباس قوچانی، جانشین مرحوم آقای قاضی در مسائل اخلاقی و عرفانی بودند که در نجف متوطن بود ( و فرزندش نماینده ولی فقیه در ستاد مشترک است.)

ایشان می فرمود: وقتی که آقای بهجت خیلی جوان بودند و هنوز سنشان به بیست نرسیده بود(تعبیرشان این بود که هنوز محاسنشان درست در نیامده بود) به مقاماتی رسیده بودند که ما به واسطه ارتباط نزدیک و رفاقت صمیمانه ای که داشتیم اطلاع پیدا کردیم، و ایشان از من عهد شرعی گرفتند تا زنده هستم آنها را جایی نقل نکنم. و به نظرم همین موت اختیاری را مطرح می کردند.»

کسی که در آن سن به این مقامات رسیده باشد باید حدس زد که در سن هشتاد سالگی و بعد از یک عمر طولانی سیروسلوک و استقامت در راه بندگی خدا و انجام وظایف، به چه پایه ای از قرب خدا رسیده باشد. وهمین باعث می شود که هر مؤمن پاک سرشتی که ایشان را می بیند مجذوب شود، مخصوصاً آن حالات عبادی ایشان را، و اگر کسی مؤفق بشود در نمازهای ایشان شرکت کند، مایه برکات بسیار زیادی است.

 

8. آیت الله مشکینی:

«ایشان (آیت الله العظمی بهجت) از جهت علمی هم در فقه و هم در اصول، در یک مرتبه خیلی بالایی در میان فقهای شیعه قرار دارند، و از جهت تقوا و کمالات و عظمت روحی در مرحله ای بالاتر از آن می باشند، و استادانی که ایشان از آنها استفاده کرده اند نیز در مقام خیلی بالایی قرار دارند که ما باید مانند ستاره ها به آنها بنگریم؛ لذا سزاوار است که در اطراف وجود ایشان کتابها نوشته شود.»

 

9. آیت الله علامه محمد تقی جعفری(ره):

«اینکه در روایات آمده است که « هر کس عالمی را در چهل روز زیارت نکند، مات قلبه( قلبش می میرد) و همچنین «زیارة العلماء أحبّ إلی الله تعالی من سبعین طوافاً حول البیت: زیارت علماء در نزد خدا محبوبتر از هفتاد بار طواف نمودن در گرد خانه {خدا} می باشد.» مصداق بارز«علما» آیت الله بهجت هستند. صرف دیدن و ملاقات کردن ایشان خود سر تا پا موعظه است. من هر وقت ایشان را می بینم تا چند روز اثر این ملاقات در من باقی است، و در واقع هشدار دهنده برای ما می باشد.»

 

10. آیت الله بُدلا:

«وضع مقامات آقای بهجت از همان زمانی که درس آیت الله بروجردی می رفتیم روشن بود، و معلوم بود که ایشان لیاقت چنین مقاماتی را دارند.»

 

11. علامه محمد تقی مصباح:

«آیت الله بهجت جامع دقتهای مرحوم آقا میرزا محمد تقی شیرازی از طریق شاگردان بر جسته شان آقا شیخ محمد کاظم، و همینطور نوآوریهای مرحوم آقای نائینی و مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانی، و تربیتهای معنوی مرحوم آقای قاضی می باشند.

این استادان یک شخصیت جامع الاطرافی به وجود آورده اند که نعمت بسیار بزرگی در عصر ما به حساب می آید، و جا دارد که از لحظه لحظه عمر ایشان استفاده برده شود. البته کسانی که لیاقتش را داشته و قدر شناس باشند.

همینطور خدای متعال به ایشان ویژگیهای شخصی و استعدادهای ذاتی عطا فرموده که جنبه کسبی ندارد و خدادادی است، با این وصف ایشان مقامات معنوی خود را کتمان می کنند و کسانی که اطلاعی داشته باشند اجازه گفتن ندارند.»

 

و نیز آقای مصباح می فرماید:

«آیت الله بهجت هم در مسائل علمی فوق العاده دقیق هستند و بدان اهتمام دارند و واقعاً درس را یک وظیفه واجب جدّی می دانند و تحقیق در مسائل فقهی را بسیار اهمیت می دهند، و هم در مسائل عبادتی و معنوی اهتمام کافی دارند و آنها را یک بال دیگری برای پرواز انسان تلقی می کنند که هیچ کدام بدون دیگری کارساز نیست.»

 

12. آیت الله شیخ جواد کربلایی:

«در این چند سال که در تهران و قم هستم از بعضی اشخاص درباره آیت الله العظمی بهجت مطالبی شنیدم که حاکی از این است که ایشان واجد الطاف خاصه الهی هستند، «هنیئاً له ثم هنیئاً له: گوارایش باد، و گوارایش باد!» بنده زبان حالم به ایشان این است:

هر چند بردی آبم، رو از درت نتابم

جور از حبیب خوشتر، کز مدعی رعایت

ای آفتاب خوبان! می سوزد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

و نیز عرضه می دارم:

اگر شراب خوری، جرعه ای فشان بر خاک

به مذهب همه، کفرطریقت است امساک»

 

13. آیت الله طاهری شمس:

«آیت الله العظمی بهجت به یک افقی رسیده که وقتی به احکام و دستورات اسلام نگاه می کنند، فتوایی را می دهند که مورد رضا و توجه خدا هست و خلاف در آن نیست.»

 

14. آیت الله آذری قمی:

«حضرت آیت الله العظمی بهجت شاگرد آیت الله العظمی نائینی و آیت الله العظمی محقق اصفهانی هستند، سوابق درخشانش در تحصیل و تدریس غیر قابل انکار است، به طوری که بعضی از فضلای با سابقه حوزه علمیه قم 15 سال از محضر درس ایشان استفاده شایانی کرده اند. و اکنون خود آنان از مجتهدین به نام هستند.

علاوه بر علم، در عمل و تقوا و ورع نیز ایشان در شهر قم زبانزد خاص و عام است، و به قول بعضی از دوستان ایشان را نمی شود گفت آدم با تقوایی است، بلکه عین تقوا و مجسمه تقواست، و تقوا و عدالت یکی از بهترین صفات مرجع تقلید است که در ایشان یافت می شود.»

 

15. آیت الله مسعودی خمینی:

«امثال آقای بهجت همیشه در هر دوران کم بوده اند، باید از ایشان استفاده کرد. و بخصوص از نظر اخلاقی و معنوی سطح بالایی دارد، همه و بویژه جوانان و کسانی که دنبال اخلاقیات می باشند خدمت ایشان بروند و درس اخلاق بگیرند، حتی چهره اخلاقی و معنوی آقا خیلی کارساز است.»

 

 

16. آیت الله امجد کرمانشاهی:

«ایشان از مفاخر عصر ما هستند، کسانی که کم و بیش با ایشان آشنایی دارند می دانند که در یک اوج بالایی از علم و معنویت قرار دارند... بنده معتقدم آقای بهجت در علم و معنویت نظیر ندارد. به تعبیر دیگر: ایشان فرشته روی زمین هستند، باید از برکات وجود ایشان استفاده کرد.»

 

17. استاد خسرو شاهی:

«شناختن آیت الله العظمی بهجت و کمالات ایشان جز به تهذیب نفس و توسعه وجودی ممکن نیست، و هر کسی با توجه به سعه وجودی خودش می تواند درک کند، بنابراین برای شناخت کمالات ایشان باید تهذیب نفس کرد و وجود خود را توسعه داد تا از کمالات آقا بهره بیشتری برد.»

 

18. آیت‌الله حاج شیخ محمد شریف رازی:

«آیت الله اقای حاج شیخ محمد تقی بهجت غروی فومنی از آیات و مدرسین بزرگ و دانشمندان به نام حوزه علمیه قم و از مفاخر گیلان و شهرستان فومن می باشند، و حقا" عالمی برجسته و دانشمندی شایسته و مهذّب و بارع و متقی و پارسا و معرض از تظاهرات و اجتماعات و دائم الذکر و مورد توجه افاضل مدرسین و دانشمندان حوزه علمیه قم می باشند.»

 

19. استاد هادوی:

«آیت الله بهجت تجلی یک عمر سیروسلوک و جهاد و تلاش در راه خدا و برای رسیدن به حقیقت است. و به عبارت کوتاهتر: ایشان تندیس یک عمر مجاهدت می باشند.»

 

20. آیت الله محمد حسین احمدی فقیه یزدی:

«روز قیامت که روز احتجاج است برای ما یقینی است که آیت الله العظمی بهجت جزء حجتهای الهی هستند، و اگر ما واقعاً نتوانیم از محضرشان درست استفاده کنیم و درست تربیت بشویم محکوم می شویم و نمی توانیم جواب صحیح الهی را بدهیم.»

 

حکایات:

1. راضی به رضای الهی:

حجة السلام والمسلمین قدس از شاگردان آقا می گوید:

« یک روز از روزهای درسی کمی زودتر به خانه آیت الله العظمی بهجت رفتم ـ زیرا ایشان گاهی از اوقات وقتی شاگردان به درس حاضر می شدند هرچند یک نفر هم بود به اتاق درس می آمد و تا هنگام آمدن دیگران احیاناً جریان و یا حدیث و یا نکته اخلاقی را گوشزد می کردند ـ بنده نیز به طمع مطالب یاد شده قدری زودتر رفتم. خوشبختانه آقا که صدای « یا الله » حقیر را شنید زودتر تشریف آورد، بعد از احوالپرسی فرمود:

در نجف یکی از آقازاده های ایرانی که از اهل همدان و بسیار جوان زیبا و شیک پوش بود و از هر جهت به جمال و خوش اندامی شهرت داشت، به بیماری سختی گرفتار و از دو پا فلج شد به گونه ای که با عصا بیرون می آمد.

 

من سعی داشتم که با او روبرو نشوم، زیرا فکر می کردم با وصف حالی که او داشت، از دیدن من خجالت می کشد، لذا نمی خواستم غمی بر غمش بیفزایم. یک روز از کوچه بیرون آمدم و دیدم او سر کوچه ایستاده است و ناخواسته با او روبرو شدم و با عجله و بدون تأمل گفتم: حال شما چطور است؟ تا این حرف از دهانم بیرون آمد ناراحت شدم و با خود گفتم که چه حرفی ناسنجیده ای مگر حال او را نمی بینی! چه نیازی بود از او بپرسی؟ به هر حال خیلی از خودم بدم آمد.

ولی بر خلاف انتظار من، وقتی وی دهان باز کرد مثل اینکه آب یخ روی آتش ناراحتی درونم ریخت، چنان اظهار حمد و ستایش کرد و چنان با نشاط و روحیه ابراز سرور کرد که گویا از هر جهت غرق در نعمت است من با شنیدن صحبت های او آرام گرفتم و ناراحتی ام بر طرف گردید. »

 

2. ارزش نماز اول وقت:

آقای مصباح می گوید: آیت الله بهجت از مرحوم آقای قاضی (ره) نقل می کردند که ایشان می فرمود:

« اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند! و یا فرمودند: به صورت من تف بیندازد. »

اول وقت سرّعظیمی است « حافظوا علی الصلوات: در انجام نمازها کوشا باشید. »

خود یک نکته ای است غیر از « أقیموا الصلوة: و نماز را بپا دارید. »

و همچنین که نماز گزار اهتمام داشته باشد و مقید باشد که نماز را اول وقت بخواند فی حدّ نفسه آثار زیادی دارد، هر چند حضور قلب هم نباشد. »

 

3. اهمیت تربیت طلاب:

آیت الله سید موسی شبیری زنجانی می گوید:

« آقای بهجت نقل می کردند: زمانی که آقا شیخ محمود حلی به نجف آمدند ما برای دیدن ایشان خدمتشان رسیدیم و ایشان نیز برای بازدید به خانه ما آمدند، وقتی آیت الله خوئی شنیدند که آقا شیخ محمود به منزل ما می آیند برای دیدار ایشان تشریف آوردند تا به اصطلاح دید دیگری ( از نظر معنوی ) به ایشان کنند. آقا شیخ محمود یک ساعت تأخیر کردند و آقای خوئی منتظر نشستند تا اینکه تشریف آوردند. آقای خوئی فرمودند: من دلم می خواست مقداری از آقا حسنعلی نخودکی اصفهانی تعریف کنید، تا وقتی ما می خواهیم برای اثبات عالم ماوراء دلیل بیاوریم، تنها از آیات و روایات استفاده نکنیم بلکه از حالات یک شخص هم در این مورد استفاده کنیم.

آقا شیخ محمود فرمودند: آقا شیخ حسنعلی مختصرات داشت ( یعنی مختصری از مطالب و عوالم را داشتند )، و اگر شما به همین کارتان ( تربیت طلاب ) توجه کنید بیشتر می توانید به اسلام خدمت کنید، تازه آقا شیخ حسنعلی مرید یکی از شماها بود. که آقای بهجت می فرمودند: منظورشان آقای بروجردی بود. »

 

4. مشاهده انوار آیات قرآن:

آیت الله تهرانی می نویسد:

« حضرت آیت الله العظمی بهجت فرمودند: در زمان جوانی ما، مرد نابینایی بود که قرآن را باز می کرد و هر آیه ای را که می خواستند نشان می داد و انگشت خود را کنار آیه مورد نظر قرار می داد، من نیز در زمان جوانی روزی خواستم با او شوخی کرده و سر به سر او گذارده باشم گفتم: فلان آیه کجاست؟ قرآن را باز کرد و انگشت خود را روی آیه گذاشت. من گفتم: نه اینطور نیست، اینجا آیه دیگری است. به من گفت: مگر کوری نمی‌بینی؟! »

 

5. توفیق مصونیت از گناه پیش از بلوغ:

حجة السلام والمسلمین قدس، یکی از شاگردان آیت الله بهجت می گوید:

« روزی آیت الله بهجت در رابطه با اینکه نیکان و بزرگان حتی پیش از بلوغشان هم مرتکب کارهای ناشایست نمی شدند، فرمود: یکی از اعاظم نجف می فرمود: من در دوران بچگی هرگاه می خواستم کاری را که برای افراد مکلف حرام است، انجام بدهم بی درنگ مانعی پیش می آمد و مرا از انجام دادن آن کار جلوگیری می کرد. من در زمان کوچکی خودم کاملاً مصون و محفوظ بودم، به طور قهری نه اختیاری.»

 

دستورالعمل ها:

1. دستورالعمل اول:

بسمه تعالی

الحمدلله رب العالمین، و الصلاة علی سید الأنبیاء و المرسلین، و علی آله سادة الأوصیاء الطاهرین و علی جمیع العترة المعصومین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.

جماعتی از این جانب، طلب موعظه و نصیحت می کنند؛ اگر مقصودشان این است که بگوئیم و بشنوند و بار دیگر در وقت دیگر، بگوییم و بشنوند، حقیر عاجزم و بر اهل اطلاع پوشیده نیست.

و اگر بگویند کلمه ای می خواهیم که امّ الکلمات باشد و کافی برای سعادت مطلقه دارین باشد، خدای تعالی قادر است که از بیان حقیر، آن را کشف فرماید و به شما برساند.

پس عرض می کنم که غرض از خلق، عبودیت است ( و ما خلقت الجن و الانس إلا لیعبدون. سوره ذاریات/56 ) و حقیقت عبودیت؛ ترک معصیت است در اعتقاد که عمل قلب است و در عمل جوارح.

و ترک معصیت، حاصل نمی شود به طوری که ملکه شخص بشود، مگر با دوام مراقبه و یاد خدا در هر حال و زمان و مکان و در میان مردم و در خلوت « ولا أقول سبحان الله و الحمد لله، لکنه ذکر الله عند حلاله و حرامه ».

ما امام زمان عجل الله له الفرج را دوست می داریم، چون امیر نحل است؛ امور ما مطلقاً به وسیله او به ما می رسد؛ و او را پیغمبر صلوات الله علیه برای ما امیر قرار داده؛ و پیغمبر را دوست داریم، چون خدا او را واسطه بین ما و خود قرار داده؛ و خدا را دوست داریم، برای اینکه منبع همه خیرات است و وجود ممکنات، فیض اوست.

پس اگر خود و کمال خود را خواهانیم، باید دوست خدا باشیم؛ و اگر دوست خداییم، باید دوست وسائط فیوضات از نبیّ و وصیّ، باشیم؛ وگرنه یا دوست خود نیستم، یا دوست واهب العطایا نیستیم، یا دوست وسائط فیوضات نیستیم.

پس کیمیای سعادت، یاد خداست، و او محرّک عضلات به سوی موجبات سعادت مطلقه است؛ و توسل به وسائط استفاضه از منبع خیرات، به واسطه وسائل مقرره خودش است. باید اهتدا به هدایات آنها نماییم و رهروی به رهبری آنها نماییم تا کامیاب شویم.

 

 

دیگر توضیح نخواهید و آنکه عرض شد، ضبط نمایید و در قلب ثبت [کنید]، خودش توضیح خود را می دهد.

اگر بگویید چرا خودت عامل نیستی؟! می گویم: « اگر بنا بود که باید بگوییم ما عاملیم به هر چه عالمیم، شاید حاضر به این حضور و بیان نمی شدیم »؛ لکن دستور، بذل نعمت است، شاید به مقصود برساند؛ « ما أخذ الله علی العباد أن یتعلّموا حتی أخذ علی العماء أن یعلّموا ».

مخفی نماند اگر میسور شد برای کسی، نصیحت عملّیه بالاتر است از نصایح قولیه « کونوا دعاة إلی الله بغیر أاسنتکم »

وفقّنا الله و ایاکم لما یرضیه و جنبنا جمیعاً عن ما یسخطه و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته والحمدلله أولاً و آخراً والصلوة علی محمد و آله الطاهرین واللعن علی أعدائهم أجمعین.

مشهد، ربیع الثانی 1420

 

2. دستور العمل دوم:

بسمه تعالی

کوچک و بزرگ باید بدانیم: راه یگانه برای سعادت دنیا و آخرت، بندگی خدای بزرگ است؛ و بندگی، در ترک معصیت است در اعتقادیات و عملیات.

آنچه را که دانستیم، عمل نماییم و آنچه را که ندانستیم، توقف و احتیاط نماییم تا معلوم شود، هرگز پشیمانی و خسارت، در ما راه نخواهد داشت؛ این عزم اگر در بنده، ثابت و راسخ باشد، خدای بزرگ، اولی به توفیق و یاری خواهد بود.

مشهد ربیع الثانی 1420.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین، واللعن علی أعدائهم أجمعین

 

3. دستور العمل سوم:

بسمه تعالی

هیچ ذکری، بالاتر از «ذکر عملی» نیست؛ هیچ ذکر عملی، بالاتر از « ترک معصیت در اعتقادیات و عملیات نیست. »

و ظاهر این است که ترک معصیت به قول مطلق، بدون « مراقبه دائمیه »، صورت نمی گیرد.

والله الموفق

العبد محمد تقی البهجة

 

4. دستور العمل چهارم:

بسمه تعالی

الحمدلله وحده و الصلاة علی سید الانبیاء محمد و آله سادة الأوصیاء الطاهرین و اللعن الدائم علی اعدائهم من الأولین و الآخرین.

و بعد، مخفی نیست بر اولی الألباب که اساسنامه حرکت در مخلوقات، شناختن محرّک است که حرکت، احتیاج به او دارد، و شناختن ما منه الحرکه و ما إلیه الحرکه و ما له الحرکه، یعنی بدایت و نهایت و غرض، که آن به آن، ممکنات، متحرک به سوی مقصد می باشند.

فرق بین عالم و جاهل، معرفت علاج حوادث و عدم معرفت است؛ و تفاوت منازل آنها در عاقبت، به تفاوت مراتب علم آنها است در ابتدا.

پس، اگر محرک را شناختیم و از نظم متحرکات، حسن تدبیر و حکمت محرّک را دانستیم، تمام توجه ما به اراده تکوینیه و تشریعیه اوست، خوشا به حال شناسنده، اگر چه بالاترین شهید باشد؛ و وای به حال ناشناس، اگر چه فرعون زمان باشد.

در عواقب این حرکات، جاهل می گوید: « ای کاش خلق نمی شدم »، عالم می گوید: « کاش هفتاد مرتبه، حرکت به مقصد نمایم و باز بر گردم و حرکت نمایم و شهید حق بشوم ».

مبادا از زندگی خودمان، پشیمان شده بر گردیم؛ صریحاً می گویم: ـ مثلاًـ اگر نصف عمر هر شخصی در یاد منعم حقیقی است و نصف دیگر در غفلت، نصف زندگی، حیات او محسوب و نصف دیگر، ممات او محسوب است، با اختلاف موت، در اضرار به خویش و عدم نفع.

خداشناس، مطیع خدا می شود و سر و کار با او دارد؛ و آنچه می داند موافق رضای اوست، عمل می نماید؛ و در آنچه نمی داند، توقف می نماید تا بداند؛ و آن به آن، استعلام می نماید و عمل می نماید، یا توقف می نماید؛ عملش، از روی دلیل؛ و توقفش، از روی عدم دلیل.

آیا ممکن است بدون اینکه با سلاح اطاعت خدای قادر باشیم، قافله ما به سلامت از این رهگذر پر خطر، به مقصد برسد؟ آیا ممکن است وجود ما از خالق باشد و قوت ما از غیر او باشد؟ پس قوت نافعه باقیه نیست، مگر برای خداییان، و ضعفی نیست مگر برای غیر آنها.

حال اگر در این مرحله، صاحب یقین شدیم، باید برای عملی نمودن این صفات و احوال، بدانیم که این حرکت محققه از اول تا به آخر، مخالفت با محرّک دواعی باطله است، که اگر اعتنا به آنها نکنیم، کافی است در سعادت اتصال به رضای مبدأ اعلی:

« أفضل زاد الراحل إلیک عزم إرادة ».

والحمدلله اولاً و آخراً، و الصلاة علی محمد و آله الطاهرین و اللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.

مشهد مقدس

چهارشنبه مرداد ماه هـ.ش.

مطابق با ربیع الاول 1417 ه. ق.

 

5. دستور العمل پنجم:

بسمه تعالی

همه می دانیم که رضای خداوند اجّل، با آنکه غنی بالذات [است] و احتیاج به ایمان بندگان و لوازم ایمان آنها ندارد، در این است [ که]:

بندگان، همیشه در مقام تقرب به او باشند، پس می دانیم که برای حاجت بندگان به تقرب به مبدأ الطاف و به ادامه تقرب، [ خداوند] محبت به یاد او و ادامه یاد او دارد.

پس می دانیم به درجه اشتغال به یاد او، انتفاع ما از تقرب به او، خواهد بود؛ و در طاعت و خدمت او، هر قدر کوشا باشیم به همان درجه، متقرب و منتفع به قرب خواهیم بود؛ و فرق بین ما و سلمان سلام الله علیه، در درجه طاعت و یاد او که مؤثر در درجه قرب ما است، خواهد بود.

و آنچه می دانیم که اعمالی در دنیا محل ابتلاء ما خواهد شد، باید بدانیم؛ که آنها هر کدام مورد رضای خداست، ایضاً خدمت و عبادت و طاعت او محسوب است.

پس باید بدانیم که هدف باید این باشد که تمام عمر، صرف در یاد خدا و طاعت او و عبادت، باید باشد، تا به آخرین درجه قرب مستعد خودمان برسیم، و گرنه بعد از آنکه دیدیم بعضی، به مقامات عالیه رسیدند و ما بی جهت، عقب ماندیم، پشیمان خواهیم شد.

وقفنا الله لترک الاشتغال بغیر رضاه بمحمد و آله صلوات الله علیهم اجمعین.

الأقل محمد تقی بهجة

مشهد مقدس

چهارشنبه 1375 هـ ش

مطابق با ربیع الاول 1417 هـ ق

 

در آرزوی تو باشم(عروج ملکوتی):

روزهای پایانی اردیبهشت 1388، روزهای پایانی انتظار برای رسیدن به بهشت دیدار بود. در تمام سال‌های زندگی مبارکش با همه وجود و با جسم خسته و تکیده‌اش و روح تشنه و رنج دیده‌اش، آرزوی وصال سرمدی داشت.

برای او که عبد صالح خداوند بود و در تمام دوران زندگی خویش جز به بندگی نمی‌اندیشید، لحظه‌ی دیدار معبود، آغاز لذت محض روحانی بود. دیدار با سفیر خوش‌روی حق، نتیجه‌ی نود سال مجاهدت در راه معشوق ازلی بود. آسودن در آغوش امن و رحمت الهی، نصیبه‌ای است که بهای آن پاکی و عبودیت است.

اما روز فراغت او از دنیای خاکی، شب فراغ دوستان و یاران ارادتمندش بود. آن روز، درحالی‌که روحی بزرگ و شاد به آسمان‌ها پر می‌کشید، جان هزاران شیفته معنویت و پاک‌دامنی، اشک حسرت می‌ریخت.

غروب یکشنبه، بیست‌وهفتم اردیبهشت سال 1388، وقتی خبر رحلت آن عالم ربانی در شهر پیچید، بهت و حیرت و آنگاه ناله و شیون شهر را فراگرفت. سیل مشتاقان و شیفتگان فقاهت و مرجعیت به‌سوی قم سرازیر شد.

قم سیه پوشید و ازدحام جمعیت عزادار، یادآور تشییع تاریخی آیت‌الله بروجردی شد. از عامی و عارف، از فاضل و کاسب، و از همه‌ی طبقات مردم در تشییع پیکر مردی حضور رساندند که سینه‌اش مالامال از عشق و شیفتگی بود و یادگاری مقدس از خود بر جای گذاشت. و سرانجام پیکر مطهر آن پیر راحل در حرم مطهر حضرت فاطمه‌ی معصومه سلام‌الله‌علیها در مسجد بالاسر در خاک مُشک‌بوی عصمت آرمید.

پیکر خاکی آن بزرگ افلاکی در حریم ملکوتی حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها آرام گرفت، اما سکوت مسجد فاطمیه فریاد فراق داشت.

 اگر کعبه، شمع جمع حاجیان است، صحن و سرای مسجد فاطمیه‌ی قم، زیارت‌گاه دل‌های عاشق است و هنوز مشتاقان «نماز بهجت» به شوق دیدار پیر و مراد خویش به آنجا می‌روند و دل و روح به در و دیوار آن متبرک می‌کنند.

 

پیام های تسلیت به مناسبت ارتحال حضرت آیت اللّه‌ بهجت(قدس‌سره):

در پى ارتحال عالم ربانى و فقیه صمدانى، حضرت آیةاللّه‌العظمى بهجت قدس‌سره رهبر معظم انقلاب اسلامى، مراجع عظام و بزرگان حوزه، مسئولان عالى رتبه و مراکز و مجامع حوزوى، دینى و فرهنگى در پیام‌هاى تسلیتى، درگذشت آن فقیه عالیقدر و عارف روشن ضمیر را ضایعه‌اى جبران ناپذیر خواندند و این مصیبت سنگین را به حضرت بقیةاللّه الاعظم ارواحنا فداه تسلیت گفتند.

 

بسم اللّه الرحمن الرحیم ‌ ‌

انا لله و انا الیه راجعون

با دریغ و افسوس فراوان خبر یافتیم که عالم ربانى، فقیه عالیقدر و عارف روشن ضمیر حضرت آیةاللّه آقاى حاج شیخ محمدتقى بهجت قدس‌اللّه‌نفسه الزکیه دار فانى را وداع گفته و به جوار رحمت حق پیوسته است.

براى اینجانب و همه ارادتمندان آن مرد بزرگ، این مصیبتى سنگین و ضایعه‌اى جبران ناپذیر است: ثلم فى الاسلام ثلمة لایسدها شىِ. آن بزرگوار که از برجستگان مراجع تقلید معاصر به شمار مى‌رفتند، معلم بزرگ اخلاق و عرفان و سرچشمه فیوضات معنوى بى‌پایان نیز بودند. دل نورانى و مصفاى آن پارساى پرهیزگار، آیینه روشن و صیقل یافته الهام الهى، و کلام معطر او راهنماى اندیشه و عمل رهجویان و سالکان بود. اینجانب تسلیت صمیمانه خود را به پیشگاه حضرت بقیةاللّه ارواحنا فداه تقدیم مى‌دارم و به حضرات علماى اعلام و مراجع عظام و شاگردان و ارادتمندان و مستفیضان از نَفَس گرم او و بویژه به خاندان مکرّم و آقازادگان ارجمند ایشان تسلیت عرض مى‌کنم و براى خود و دیگر داغداران از خداوند متعال درخواست تسلا و براى روح مطهر آن بزرگوار طلب رحمت و مغفرت مى‌کنم.

والسلام علیه و رحمةاللّه

سیدعلى خامنه‌اى - 27اردیبهشت1388-22جمادى الاول1430

 

بسم‌اللّه الرحمن الرحیم

انالله و انا الیه راجعون

خبر ارتحال عالم ربانى حضرت آیةاللّه آقاى حاج شیخ محمدتقى بهجت قدس‌سره‌الشریف موجب اندوه و تأسف فراوان گردید.

فقدان آن بزرگوار که از اعاظم علماى اعلام و از جایگاه معنوى بالایى برخوردار بودند، ثلمه‌اى بزرگ است.

اینجانب این ضایعه دردناک را به آستان مقدس حضرت ولى‌عصر ارواحنافداه و به حوزه‌هاى علمیه مخصوصا حوزه مقدسه قم و به آقازادگان مکرم و دیگر بستگان محترم آن مرحوم و به عموم مؤمنین تسلیت و تعزیت عرض مى‌نمایم، و از خداوند منان براى آن فقید سعید علو درجات و براى بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل مسألت دارم. ولاحول ولا قوة الا بالله العلى العظیم

سیدعلى حسینى سیستانى ـ 22جمادى‌الاولى1430

 

اناللَّه و انا الیه راجعون

‌فقدان اسفناک عالم بزرگ ربانى و عارف مخلص الهى حضرت آیةاللّه العظمى بهجت رحمة‌اللَّه‌علیه همه را شدیداً متأثر ساخت.

این مرد بزرگ عمرى را به تربیت شاگردان و تهذیب نفوس ارادتمندان و توجه دادن عموم به ساحت قدس امام زمان عجل‌اللّه‌تعالى‌فرجه‌الشریف گذراند؛ زندگى زاهدانه و عبادات عارفانه و سخنان بیدارگر او در قلوب همه عاشقان مکتب علوى اثر عمیقى داشت. این مصیبت جانکاه را به پیشگاه مقدس امام زمان ارواحنا فداه و علماى دین و تمام حوزه‌هاى علمیه و شیعیان جهان تسلیت عرض مى‌کنم و علو درجات آن مرجع بزرگ، و صبر و اجر فراوان براى همه بازماندگان و مخصوصاً فرزندان برومند آن فقید سعید، مخصوصاً جناب حجةالاسلام آقاى حاج شیخ على بهجت را از درگاه خداوند متعال مسئلت دارم.

ناصر مکارم شیرازى

 

 

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم

عروج ملکوتى مرجع عالیقدر شیعه، فقیه اهل بیت عصمت و طهارت، عالم ربانى، حضرت آیة‌اللّه‌العظمى محمد تقى بهجت، مایه تأسف و تأثر شدید گردید. این شخصیت بى‌نظیر عرفان را در پاى درس فقه نشاند و فقه را معطر به عطر عرفان نمود. فقدان شخصیتى که عمر پر برکت خود را صرف علم و اجتهاد در راه مکتب علوى نمود و با بهره‌مندى از فیض ناب علوم اهل‌بیت علیهم‌السلام در نجف اشرف و قم مقدسه، منشأ برکات و ثمراتى فراوان گردید، که تربیت شاگردانى فاضل و زبده گوشه‌اى از فعالیت‌هاى خالصانه ایشان است، بى‌شک این ضایعه خلائى است که جبران آن به آسانى میسر نخواهد بود که “اذا مات العالم ثلم فى الاسلام ثلمة لایسدّها شىِ”. هم‌چنین تلاش آن فقید سعید در ترویج مشى اخلاقى در بین شاگردان، به یقین ثمرات بى بدیلى را درپى خواهد داشت. ارادت مردم بویژه جوانان به این وجود والا و حضور بى‌پیرایه ایشان در بین مردم، همواره خاطره فراموش‌ناشدنى را در اذهان برجاى گذاشته است. جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ارتحال تأثرانگیز آن اسوه فقاهت و مرجعیت را به محضر حضرت بقیة‌اللّه الاعظم ارواحنا له الفداء، رهبر معظم انقلاب اسلامى مدظله‌العالى، مراجع عظام تقلید دامت‌برکاتهم، حوزه‌هاى علمیه، بیت معظم‌له و بخصوص آقازادگان آن مرحوم تسلیت گفته و علو درجات ایشان را از ذات بارى‌تعالى مسألت مى‌نماید.

والسلام علی عبادالله الصالحین

دانلود فایل PDF


پسورد فایل: 313naji

تقوا(پرهیزکاری)



بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ




پیشگفتار:

تقوا یک نیروى باز دارنده درونى است که در وجود انسان به وجود می آید و او را در برابر ارتکاب کارهای خلاف حفظ مى‏کند. کمال تقوا آن است که علاوه بر دوری از گناهان و محرمات، از مشتبهات نیز اجتناب شود. تقوا داراى مراحل، شاخه ها و آثاری است که در پاسخ تفصیلی به آنها پرداخته ایم. تقوی از لوازم ایمان است چرا که خداوند متعال در چندین آیه می فرمایند:«یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله» مثلا در آیه 278 بقره و آیه 18 سوره حشر این ملازمت(تقوی و ایمان) در جاههای دیگری از قرآن به مناسبت های گوناگون نیز آ مده است مثلا در آیات 57 و 112 سوره مائده "تقوی الهی پیشه کنید اگر مومن می باشید"

 

تقوا در اصطلاح:

تقوا صفتی است که انسان را از گناه و نافرمانی خداوند متعال، باز می‌دارد و بر طاعت و بندگی او برمی‌انگیزد، به شخص متّصف به این صفت، متقی گفته می‌شود.

در ادبیات معارف اسلامی به معنای حفظ خویشتن از مطلق محظورات است؛ اعم از محرمات و مکروهات.(1)(2)

 

تقوا در لغت:

تقوا اسم مصدر از ریشه«و ق ی»، در لغت به معنای پرهیز، حفاظت و مراقبت شدید و فوق العاده است.(3)(4)

 

اهمیت تقوا:

یکى از امورى که در فرهنگ اسلامى و متون دینى از اهمیت فوق العاده‏اى‏برخوردار است و بلکه به حق مى‏توان گفت اساس تمام کمالات و ترقیات ‏روحانى و معنوى انسان است، تقوا و پرهیزکارى و دورى از آلودگى‏ها و گناهان ‏است، زیرا آدمى اگر بخواهد به راه راست و صراط مستقیم راه یابد و از تعالیم ‏آسمانى و معارف قرآنى بهره‏مند شود، اساس آن تقواست که: «ذلک الکتاب لا ریب ‏فیه هدى للمتقین»(5)، و اگر بخواهد نزد پروردگار از کرامت و احترام بیشترى ‏برخوردار شود، معیار و زیربناى آن، تقواى برتر است، که«ان اکرمکم عند الله ‏اتقیکم»(6)، و اگر بخواهد در کوران حوادث و بحران‏ها و ظلمت‏هاى اوهام، حق‏را از باطل تشخیص داده و این دو را - در هر لباس و پوششى- از یک دیگر باز شناسد، مایه آن تقواست که:«ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا»(7)، و اگر بخواهد از اغواهاى شیطانى و وساوس نفسانى و تنگناهاى این جهان رهایى یابد و از شر این‏همه، جان سالم به در برد، پایه آن تقواست که:«و من یتق الله یجعل له مخرجا»(8)، و اگر بخواهد از ارزاق خداوندى - چه مادى و چه معنوى- بهره و نصیبى داشته ‏باشد، راه آن تقواست که:«و من یتق الله... و یرزقه من حیث لا یحتسب»(9)، و اگربخواهد اعمال خویش را از بیهودگى و بى‏حاصلى در آورده و به مرحله قبول‏ برساند، طریق آن تقواست که:«انما یتقبل الله من المتقین»(10)، و در نهایت اگر بخواهد در درگاه خدا محبوب و عزیز باشد و عاقبتش ختم به خیر شود، ریشه‏اش‏ تقواست که:«ان الله یحب المتقین»(11) «و العاقبه للمتقین»(12) .

بنابر این در بعد عمل، تقوا و پرهیز از گناه، اجتناب و دورى از محرمات، اساس هر خیر و زیر بناى هر سعادتى است و به همین دلیل، بر هر عملى مقدم است‏و انسان سالک پیش از آن که در انجام اعمال کوشش کند باید بر دورى از گناه‏اهتمام ورزد.رسول خدا(ص) خطاب به ابوذ(رض) مى‏فرماید:

یا اباذر((کن بالتقوى اشد اهتماما منک بالعمل))(13) اى ابوذر! باید کوششى که در مراعات تقوا اعمال مى‏کنى از کوششى که در انجام سایر اعمال به خرج مى‏دهى‏بیشتر باشد.

نیز بر همین اساس است که امیرمؤمنان على بن ابى طالب(ع) مى‏فرماید:((اجتناب السیئات اولى من اکتساب الحسنات))(14) دورى از بدى‏ها بر کسب‏ خوبى‏ها مقدم است‏.

پس اى عزیز! بدان همان گونه که فرد مریض بدون مراعات پرهیز، روى ‏صحت و سلامتى را نمى‏بیند -گر چه از قوى‏ترین و مؤثرترین داروها استفاده کند- شخص دور افتاده از حقایق و بیگانه با معنویات نیز، بدون مراعات تقوا روى‏معرفت و سعادت را نخواهد دید، هر چند پر مشقت‏ترین و مشکل‏ترین اعمال را انجام دهد.

از رسول خدا(ص) روایت است که آن حضرت فرمود:

((انکم لوصلیتم حتى تکونوا کالحنایا، و صمتم حتى تکونوا کالاوتار، ماینفعکم ذلک الا بورع))(15) به درستى که اگر از کثرت نماز همچون کمان خمیده و در اثر زیاد روزه گرفتن همچون زه کمان، باریک شوید، به حالتان مفید نخواهند بود مگر آن که تقوا پیشه کنید و از محرمات دورى کنید.

مولوى گوید:

ما در این انبار گندم مى‏کنیم                              گندم جمع آمده گم مى‏کنیم

مى‏نیندیشیم آخر ما به هوش                              کین خلل در گندم است از مکر

موش موش تا انبار ما حفره زدست                              و زفنش انبار ما ویران شدست

اول اى جان، دفع شر موش کن                              و آنگهان در جمع گندم جوش کن

بشنو از اخبار آن صدر صدور                              لا صلوه تم الا بالحضور

گرنه موشى دزد در انبار ماست                              گندم اعمال چل ساله کجاست؟

ریزه ریزه صدق هر روزه چرا                              جمع مى‏ناید درین انبار ما(16)

 

طبق ابیات فوق، مثل کسى که بدون اجتناب از معاصى، در به جا آوردن اعمال عبادى مى‏کوشد، مانند کسى است که بدون دفع شر موش دزد، گندم‏ها راذره ذره انبار مى‏کند، لذا همان طور که جمع گندم با وجود آفتى چون موش، جزرنج و زحمت‏حاصلى ندارد، به جا آوردن اعمال عبادى نیز -با ابتلاى به معاصى- جز خستگى و زحمت، حاصلى نخواهد داشت، زیرا گناهان مانند موش‏ها به‏جان گندم اعمال افتاده و همه را تباه و نابود مى‏سازند.

 

تقوا از منظر قرآن:

  از قرآن برمی آید که تقوی راه رستگاری و راه نجات است، نجات در دنیا و در آخرت، خداوند در قرآن متقین را بشارت می دهد بشارت به اجرکبیر، فضل کبیر، مغفره و اجر کریم و رحمت و رضوان و با عنایتی بهشتی و اینکه عاقبت بخیری در بهشت برای متقین می باشد، نکته مهم دیگری که از قرآن استفاده می شود این است که(تقوای الهی) به همراه اطاعت، هدف و خلاصه دعوت پیامبران می باشد.

 در سوره شعرا در شرح حال پیامبران همچون حضرت نوح(ع)، هود، صالح و لوط و شعیب و الیاس(علیهم السلام) بیان می کند که ایشان به قوم خویش می گفتند:«فاتقوالله واطیعون» به عنوان نمونه خداوند می فرماید:"قوم نوح رسولان را تکذ یب کردند، هنگامی که برادرشان نوح به آنان گفت: آیا تقوی پیشه نمی کنید مسلما من برای شما پیامبری امین هستم پس تقوی الهی پیشه کنید و مرا اطاعت نمائید، من برای این دعوت هیچ مزدی از شما نمی طلبم اجر من تنها بر پروردگار عالمیان است، پس تقوای الهی پیشه کنید و مرا اطاعت نمائید"(17)

    نکته دیگر اینکه، تقوی بهترین زاد و توشه است، ما همه انسان ها سفری مهم در پیش روی داریم، سفری که از لحظه ورود به دنیا شروع می شود و لحظه لحظه که می گذرد، در حال حرکت به سوی مقصد خود می باشیم، مقصدی از پیش تعیین شده دنیا محل عبور است و به منزله پلی می ماند زودگذر اما آخرت مقصد است، همه بندگان این سفر(الی الله) را طی می کنند و انسان ها یا بر صراط مستقیم هستند که همان صراط انبیاء و اولیاء خداوند می باشد که آنها را به وصال خداوند نائل می کند و در باغ های بهشتی سرشار را از نعمت، منزل و ماوی می گیرند، یا اینکه در راه باطل هستند که عاقبتش خشم و غضب خداوند و دوری از رحمت بی کران او و جای گرفتن در آتش جهنم در کنار ظالمان و مجرمان و شقاوتمندان است، هرچه که سفر طولانی تر و مسیر سخت تر باشد و احتمال انحراف بیشتر باشد، عقل حکم می کند که انسان زاد و توشه ای بیشتر برگیرد و خود را برای سفرش از همه لحاظ آماده کند، حال آیا ما سفری مهمتر و سخت تر از سفر آخرت در پیش روی داریم؟

    خیر، سفر آخرت سفری است که در مسیر آن سختیها و موانع ظلمات، تاریکی و ترس و... تعبیه شده است. خداوند می فرماید:"آنچه از کارهای نیک انجام می دهید، خدواند آن را می داند و زاد و توشه تهیه کنید، که بهترین زاد و توشه، پرهیزکاری(تقوی) است و از من بپرهیزید(تقوی داشته باشید) ای خردمندان"(18)

 

تقوا از منظر نهج البلاغه:

تقوا از رایجترین کلمات نهج البلاغه است، در کمتر کتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تکیه شده است، و در نهج البلاغه به کمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنایت شده است،

تقوا چیست؟ معمولا چنین فرض مى‏شود که تقوا یعنى«پرهیزکارى» و به عبارت دیگر تقوا یعنى یک روش عملى منفى، هر چه اجتنابکارى و پرهیزکارى و کناره‏گیرى بیشتر باشد تقوا کاملتر است.

طبق این تفسیر اولا تقوا مفهومى است که از مرحله عمل انتزاع مى‏شود، ثانیا روشى است منفى، ثالثا هر اندازه جنبه منفى شدیدتر باشد تقوا کاملتر است.

به همین جهت متظاهران به تقوا براى اینکه کوچکترین خدشه‏اى بر تقواى آنها وارد نیاید از سیاه و سفید، تر و خشک،گرم و سرد اجتناب مى‏کنند و از هر نوع مداخله‏اى در هر نوع کارى پرهیز مى‏نمایند.

شک نیست که اصل پرهیز و اجتناب یکى از اصول زندگى سالم بشر است، در زندگى سالم، نفى و اثبات، سلب و ایجاب، ترک و فعل، اعراض و توجه توأم است، با نفى و سلب است که مى‏توان به اثبات و ایجاب رسید، و با ترک و اعراض مى‏توان به فعل و توجه تحقق بخشید.

کلمه توحید یعنى کلمه«لا اله الا الله» مجموعاً نفیى است و اثباتى، بدون نفى ما سوا دم از توحید زدن ناممکن است. این است که عصیان و تسلیم، کفر و ایمان قرین یکدیگرند، یعنى هر تسلیمى متضمن عصیانى و هر ایمانى مشتمل بر کفرى و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیى است:«فمن یکفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسک بالعروة الوثقى»(19).

اولاً پرهیزها و نفی ها و سلب ها و عصیان ها و کفرها در حدود«تضاد»هاست، پرهیز از ضدى براى عبور به ضد دیگر است، بریدن از یکى مقدمه پیوند با دیگرى است.

از این رو پرهیزهاى سالم و مفید، هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین.

پس یک روش عملى کورکورانه که نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است، قابل دفاع و تقدیس نیست.

ثانیاً مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتى به مفهوم منطقى آن نیست، تقوا در نهج البلاغه نیرویى است روحانى که بر اثر تمرین هاى زیاد پدید مى‏آید و پرهیزهاى معقول و منطقى از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانى است و از طرف دیگر معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار مى‏رود.

این حالت، روح را نیرومند و شاداب مى‏کند و به آن مصونیت مى‏دهد. انسانى که از این نیرو بى‏بهره باشد، اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چاره‏اى ندارد جز اینکه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد، و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشه‏گیرى اختیار کند.

مطابق این منطق یا باید متقى و پرهیزکار بود و از محیط کناره‏گیرى کرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید و کنارى گذاشت.طبق این منطق هر چه افراد اجتنابکارتر و منزوى‏تر شوند جلوه تقوایى بیشترى در نظر مردم عوام پیدا مى‏کنند.

اما اگر نیروى روحانى تقوا در روح فردى پیدا شد،ضرورتى ندارد که محیط را رها کند، بدون رها کردن محیط،خود را پاک و منزه نگه مى‏دارد.

دسته اول مانند کسانى هستند که براى پرهیز از آلودگى به یک بیمارى مسرى، به دامنه کوهى پناه مى‏برند و دسته دوم مانند کسانى هستند که با تزریق نوعى واکسن، در خود مصونیت به وجود مى‏آورند و نه تنها ضرورتى نمى‏بینند که از شهر خارج و از تماس با مردم پرهیز کنند،بلکه به کمک بیماران مى‏شتابند و آنان را نجات مى‏دهند.

آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است:

بدیدم عابدى در کوهسارى                              قناعت کرده از دنیا به غارى‏

چرا گفتم به شهر اندر نیایى‏                              که بارى بند از دل برگشایى؟

بگفت آنجا پریرویان نغزند                              چو گل بسیار شد پیلان بلغزند

 

نهج البلاغه تقوا را به عنوان یک نیروى معنوى و روحى که بر اثر ممارست و تمرین پدید مى‏آید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتایجى دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان مى‏نماید،طرح و عنوان کرده است:

((ذمتى بما اقول رهینة و انا به زعیم، ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات))

همانا درستى گفتار خویش را ضمانت مى‏کنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار مى‏دهم، اگر عبرت هاى گذشته براى یک شخص آینه قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در کارهاى شبهه‏ناک مى‏گیرد.

 تا آنجا که مى‏فرماید:

((الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار.الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة))(20)

همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هواى نفس‏[قرار] دادن، مانند اسب هاى سرکش و چموشى است که لجام از سر آنها بیرون آورده شده و اختیار از کف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسب ها سوارهاى خود را در آتش افکنند، و مثل تقوا مثل مرکب هاى راهور و مطیع و رام است که مهارشان در دست سوار است و آن مرکب ها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مى‏برند.

در این خطبه تقوا به عنوان یک حالت روحى و معنوى که اثرش ضبط و مالکیت نفس است ذکر شده است، این خطبه مى‏گوید لازمه بى‏تقوایى و مطیع هواى نفس بودن، ضعف و زبونى و بى‏شخصیت بودن در برابر محرکات شهوانى و هواهاى نفسانى است، انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است که از خود اراده و اختیارى ندارد و این مرکب است که به هر جا که دلخواهش هست مى‏رود؛ لازمه تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوى داشتن و مالک حوزه وجود خود بودن است، مانند سوار ماهرى که بر اسب تربیت شده‏اى سوار است و با قدرت و تسلط کامل آن اسب را در جهتى که خود انتخاب کرده مى‏راند و اسب در کمال سهولت اطاعت مى‏کند.

((ان تقوى الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لیالیهم و اظمأت هواجرهم))(21)

تقواى الهى اولیاى خدا را در حمایت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است، تا آنجا که شب هایشان را بى خواب(به سبب عبادت) و روزهایشان را بى آب(به سبب روزه) گردانیده است.

در اینجا امام على(ع) تصریح مى‏کند که تقوا چیزى است که پرهیز از محرمات الهى و همچنین ترس از خدا، از لوازم و آثار آن است، پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا، بلکه نیرویى است روحى و مقدس که این امور را به دنبال خود دارد.

((فان التقوى فى الیوم الحرز و الجنة و فى غد الطریق الى الجنة))(22)

همانا تقوا در امروز دنیا براى انسان به منزله یک حصار و به منزله یک سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است.

در خطبه ‏156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحکم تشبیه فرموده که دشمن قادر نیست در آن نفوذ کند.

در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى که بر روح مى‏گذارد،به طورى که احساس میل به پاکى و نیکوکارى و احساس تنفر از گناه و پلیدى در فرد به وجود مى‏آورد.

نمونه‏هاى دیگرى هم در این زمینه هست و شاید همین قدر کافى باشد و ذکر آنها ضرورتى نداشته باشد.

دیدیم که از نظر نهج البلاغه تقوا نیرویى است روحى، نیرویى مقدس و متعالى که منشأ کشش ها و گریزهایى مى‏گردد، کشش به سوى ارزشهاى معنوى و فوق حیوانى، و گریز از پستی ها و آلودگی هاى مادى؛ از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است که به روح انسان شخصیت و قدرت مى‏دهد و آدمى را مسلط به خویشتن و مالک«خود» مى‏نماید.

تقوا مصونیت است نه محدودیت!!!

در نهج البلاغه بر این معنى تأکید شده که تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت.بسیارند کسانى که میان«مصونیت» و «محدودیت» فرق نمى‏نهند و با نام آزادى و رهایى از قید و بند، به خرابى حصار تقوا فتوا مى‏دهند.

قدر مشترک پناهگاه و زندان«مانعیت» است، اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهره‏بردارى از موهبت ها و استعدادها، این است که امام على(ع) مى‏فرماید:

((اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله و لا یحرز من لجأ الیه؛ الا و بالتقوى تقطع حمة الخطایا))(23)

بندگان خدا!بدانید که تقوا حصار و بارویى بلند و غیر قابل تسلط است، و بى‏تقوایى و هرزگى حصار و بارویى پست است که مانع و حافظ ساکنان خود نیست و آن کس را که به آن پناه ببرد حفظ نمى‏کند؛ همانا با نیروى تقوا نیش گزنده خطاکاری ها بریده مى‏شود.

حضرت على(ع) در این بیان عالى خود گناه و لغزش را که به جان آدمى آسیب مى‏زند، به گزنده‏اى از قبیل مار و عقرب تشبیه مى‏کند، مى‏فرماید نیروى تقوا نیش این گزندگان را قطع مى‏کند.

امیرالمؤمنین على(ع) در برخى از کلمات تصریح مى‏کند که تقوا مایه اصلى آزادی هاست، یعنى نه تنها خود قید و بند و مانع آزادى نیست، بلکه منبع و منشأ همه آزادی هاست.

در خطبه 221 مى‏فرماید:

((فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکة))

همانا تقوا کلید درستى و توشه قیامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.

مطلب روشن است، تقوا به انسان آزادى معنوى مى‏دهد، یعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مى‏کند، رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مى‏دارد و به این ترتیب ریشه رقیت ها و بردگی هاى اجتماعى را از بین مى‏برد؛ مردمى که بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند، هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهاى اجتماعى نمى‏روند.

در میان آثار تقوا که بدان اشاره شده است، از همه مهمتر دو اثر است: یکى روشن‏بینى و بصیرت، و دیگر توانایى بر حل مشکلات و خروج از مضایق و شداید. و چون در جاى دیگر به تفصیل در این باره بحث کرده‏ایم(24) و بعلاوه از هدف این بحث که روشن کردن مفهوم حقیقى تقواست بیرون است، از بحث درباره آنها خوددارى مى‏کنیم.

در نهج البلاغه با اینکه اصرار شده که تقوا نوعى ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش، به این نکته توجه داده مى‏شود که در عین حال انسان از حراست و نگهبانى تقوا نباید آنى غفلت ورزد. تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا، و این دور محال نیست بلکه دور جایز است.

این نگهبانى متقابل از نوع نگهبانى انسان و جامه است که انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست، و چنانکه مى‏دانیم قرآن کریم از تقوا به«جامه» تعبیر کرده است:«و لباس التقوى ذلک خیر»(25)

حضرت امیرالمؤمنین(ع) در باره نگهبانى متقابل انسان و تقوا مى‏فرماید:

((ایقظوا بها نومکم و اقطعوا بها یومکم و اشعروها قلوبکم و ارحضوا بها ذنوبکم... الا فصونوها و تصونوا بها))(26)

خواب خویش را به وسیله تقوا تبدیل به بیدارى کنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آن را در دل خود زنده نمایید و گناهان خود را با آن بشویید... همانا تقوا را صیانت کنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید.

و هم مى‏فرماید:

((اوصیکم عباد الله بتقوى الله فانها حق الله علیکم و الموجبة على الله حقکم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها على الله))(27)

بندگان خدا! شما را سفارش مى‏کنم به تقوا، همانا تقوا حق الهى است بر عهده شما و پدید آورنده حقى است از شما بر خداوند، سفارش مى‏کنم که با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید.

 

مراتب تقوا:

تقوا مراتبى دارد، ائمّه ما (علیهم السلام) به معناى تام کلمه و در اعلاء مراتب«المتّقون» هستند.

خداوند در قرآن مجید مى فرماید: «وَالَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»(28)

و آن کس که سخن راست بیاورد و آن کس که وى را تصدیق کند، آنان پرهیزکاران هستند.

وقتى دقّت مى کنیم منظور از«وَالَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ» پیامبر اکرم(ص) است و در تفسیر و حدیث نیز چنین گفته اند.

امّا(صَدَّقَ بِهِ) کیست؟

بنابر روایات ما، ائمّه(علیهم السلام) فرموده اند که مراد از(صَدَّقَ بِهِ) شخص امیر مؤمنان على(ع)، «وَالَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ» رسول خدا(ص) است.(29)

جالب این که در برخى روایات خود حضرت امیرالمؤمنین على(ع) به این آیه احتجاج کرده اند.(30)

عجیب این که در کتاب هاى اهل سنّت نیز همین معنا آمده است که مراد از«صَدَّقَ بِهِ» امیرالمؤمنین(ع) است. گرچه قولى دارند که مراد ابوبکر است، ولى در تفسیرهاى الدرالمنثور، البحر المحیط، و کتاب هاى دیگر آمده است که مراد از«صَدَّقَ بِهِ» امیرالمؤمنین(ع) است.(31)

بنابراین، منظور از«أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» امیرالمؤمنین(ع) مى شود. به راستى توصیف امیرمؤمنان على(علیه السلام) به تقوا در چنین جایى، نشان گر چه تقوایى است؟

اگر کسى بگوید: امیرالمؤمنین علیه السلام مفرد و «أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ» جمع است و بین ضمیر و مرجع و صفت و موصوف مطابقت شرط است، چگونه مراد از«وَالَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ» امام على(ع) مى تواند باشد؟

مفسّران به این جهت توجّه دارند. آنان مى گویند:«الَّذی» در این جا به معناى«الّذین» است و اگر ابوبکر هم مراد بود، او نیز مفرد بود، امّا مفسّران مى گویند: منظور امیرالمؤمنین(ع) است.

از سوى دیگر برخى ادّعا مى کنند که در استعمالات فصیحه،«الَّذی» به معناى«الّذین» آمده است.

البته در خصوص امیر مؤمنان على(ع) این قضیّه نظیر دارد، شما آیه ولایت راملاحظه کنید، آن جا که مى فرماید:

«إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُوا...»(32)

سرپرست شما تنها خدا، پیامبر و آنانى هستند که ایمان آورده اند...

در این آیه مبارکه عبارت هاى«وَالَّذینَ آمَنُوا الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ»، «وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ» و «وَهُمْ راکِعُونَ» به صیغه جمع آمده است، با این وجود بین شیعه و سنّى متفق علیه است که منظور شخصِ امیرالمؤمنین(علیه السلام) است.(33)

آرى، عملى را که امیرالمؤمنین(ع) انجام مى دهند با عمل همه«الَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ» معادل است، کارى را که آن حضرت در تصدیق رسول اللّه(ص) انجام دادند که تصدیق اعتقادى، قولى و فعلى بود تا حدّى که جانشان را فداى رسول خدا کردند و در لیلة المبیت، در بستر آن حضرت خوابیدند و خودشان را در معرض خطر قرار دادند؛ همه این ها، تصدیق است، چه کسى چنین کارهایى را انجام داده است؟

فراتر این که نه تنها عمل امیرالمؤمنین(ع) معادل عمل آنان است؛ بلکه عمل آن حضرت از عمل همه جن و انس افضل است، مگر رسول خدا صلى اللّه علیه وآله در قضیه قتل عمرو بن عبدود، نفرمودند:

((لضربة علی یوم الخندق أفضل من عبادة الثقلین))(34)

یک ضربه شمشیر على علیه السلام در روز خندق(که بر عمرو بن عبدود وارد کرد) از عبادت جن و انس برتر است.

در تفاسیرى که به جنبه هاى ادبى آیات توجه مى شود؛ هم چون الکشاف زمخشرى و برخى تفاسیر و کتب دیگر این پرسش را مطرح مى نمایند که چرا آیه ولایت به صیغه جمع آمده با این که منظور شخص امیرالمؤمنان(ع) مى باشد؟! آن ها چند نکته ذکر مى کنند که در کتاب تشیید المراجعات در ذیل آیه ولایت ذکر کرده ام.(35)

بنابر آن چه گذشت کلمه«المتقون» در زیارت جامعه، ممکن است به این آیه مبارکه اشاره باشد که در این زمینه نکته جالبى در تفسیر طبرى آمده است. ابن تیمیّه نیز این مطلب را عنوان کرده است.

نقل شده در جلسه یک عالم سنّى سؤال شد که مراد از«وَالَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَصَدَّقَ بِهِ» کیست؟

آن عالم گفت: ابوبکر است.

شخصى شیعى در آن جا بود و گفت: نه، منظور حضرت على(ع) است.

وى در پاسخ گفت: اگر منظور على باشد، تو که معتقد به عصمت على بن ابى طالب هستى و این عقیده با آیه سازگار نیست؛ چرا که هر چند در ذیل آیه آمده است:«أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ»، امّا بعد از این آیه آمده است:

«لِیُکَفِّرَ اللّهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذی عَمِلُوا وَیَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ الَّذی کانُوا یَعْمَلُونَ»(36)

تا خداوند بدترین اعمالى که از آنان سر زده است بیامرزد و آنان را به بهترین اعمالى که انجام مى دهند پاداش و جزا دهد.

بنابراین نباید ـ حتّى از نظر شما ـ منظور از این آیه، على بن ابى طالب باشد، چون با عصمت منافات دارد.

ولى روشن است که این عالم سنّى ندانسته یا اعمال غرض کرده و تعصّب نموده است؛ چرا که خداوند متعال در سوره فتح به پیامبر خدا(ص) فرموده:

«لِیَغْفِرَ لَکَ اللّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَما تَأَخَّرَ»(37)

تا خداوند گناهان گذشته و آینده تو را که به تو نسبت مى دادند ببخشاید.

این چه گناهى بوده که از پیامبر اکرم(ص) قبلاً سر زده؟ و چه گناهى بوده که بعداً از آن حضرت صادر شده است؟

هر چه درباره این آیه پاسخ دهند، همان پاسخ را درباره آن آیه خواهیم داد.

این آیات با عصمت هیچ منافاتى ندارند؛ نه با عصمت پیامبر اکرم(ص) و نه با عصمت امیرالمؤمنین(ع).

 

آثار تقوا:

1. تقوا سبب از بین رفتن سرخوردگى هاى روحى و اجتماعى و حلّ مشکلات اقتصادى مى شود.

«وَمَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَّهُ مَخْرَجاً * وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاَ یَحْتَسِبُ»(38)

 و هرکس تقواى الهى پیشه کند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مى کند و او را از جایى که گمان ندارد، روزى مى دهد.

این آیه از امید بخش ترین آیات قرآن است که پرده هاى یأس و ناامیدى را مى درد و به افراد باتقوا وعده نجات و حلّ مشکلات مى دهد.

رسول خدا(ص) مى فرماید:

((مَا تَرَکَ أَحَدٌ مِنْکُمْ للهِِ شَیئاً إلاّ آتَاهُ اللهُ مِمّا هُوَ خَیرٌ لَهُ مِنْهُ مِنْ حَیْثُ لایَحْتَسِبُ، وَلا تَهاوَنَ بِهِ وَأَخَذَهُ مِنْ حَیْثُ لایَعْلَمُ إلاّ آتَاهُ اللهُ مِمّا هُوَ أشَدُّ عَلَیْهِ مِنْهُ مِنْ حَیْثُ لایَحْتَسِب))(39)

هیچ یک از شما به خاطر خدا چیزى را رها نکند، مگر این که خداوند بهتر از آن را از جایى که گمانش را هم نمى برد، نصیبش فرماید و هیچ یک از شما به خداوند بى اعتنایى نکند و ندانسته چیزى را نگیرد، مگر اینکه خداوند بدتر از آن را از جایى که فکرش را هم نمى کند بهره او گرداند.

2. تقوا برکات آسمان را نازل مى کند:

«وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَات مِّنَ السَّمَاءِ وَالاَْرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ»(40)

 و اگر اهل شهرها و آبادیها ایمان مى آوردند و تقوا پیشه مى کردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها مى گشودیم، ولى(آنها حق را) تکذیب کردند; ما هم آنان را به کیفر اعمالشان مجازات کردیم.

منظور از برکات زمین و آسمان چیست؟ بعضى آن را به نزول باران و روییدن گیاهان تفسیر کرده اند، و بعضى به اجابت دعا و حلّ مشکلات زندگى، ولى این احتمال هم وجود دارد که منظور از برکات آسمانى، برکات معنوى و منظور از برکات زمینى، برکات مادّى بوده باشد. امّا با توجّه به آیات گذشته تفسیر اوّل از همه مناسب تر است.

برکات جمع برکت و در اصل به معناى ثبات و استقرار چیزى است ـ در برابر موجودات بى برکت که زود فانى، نابود و بى اثر مى شوندـ و به هر نعمتى که پایدار بماند اطلاق مى گردد.

ایمان و تقوا نه تنها سبب نزول برکات الهى مى شود، بلکه باعث مى گردد که آنچه در اختیار انسان قرار گرفته در مصارف مورد نیاز به کار گرفته شود.

 

پرسش و پاسخ:

س1: معنای لغوی« تقوی» چیست؟

 ج: «تقوی» از ماده وقایة است و وقایة یعنی نگهداری؛ صیانت و حفظ کردن(41).  وقتی فرمان خدا به انسان مکلّف می‌رسد خودش را از مخالفت فرمان او حفظ کند و نگه دارد، اگر خدا می‌گوید کاری واجب است و انجام بدهید، انجام بدهیم و ترک نکنیم که مخالفت بشود و اگر می‌گوید انجام ندهید گناه است، باید ترک کنیم و انجام ندهیم تا گناه نشود، پس خودمان را از مخالفت فرمان خدا حفظ کنیم و موافقت نشان بدهیم، این را می‌گویند«تقوی».

 

 س2: به طور خلاصه تقوا چیست؟

 ج: یعنی آدم خود را از مخالفت فرمان خدا حفظ کند و نگه دارد، خدا می فرماید: نماز بخوان بخواند، دروغ نگو نگوید، این آدم خودش را از مخالفت حفظ کرده است.

س3: انسان با تقوا به معرفت می‌رسد یا با معرفت به تقوا می‌رسد؟

 ج: اگر انسان بخواهد تقوا را مراعات کند باید معرفت به خدا داشته باشد، یعنی به خدا ایمان آورده باشد که تو خدایی من هم بنده تو، لذا باید من گوش به حرف خدا بدهم، اگر مرحله دوم تحقق پیدا کرد یعنی گوش به حرف خدا داد آن وقت رشد می کند، گوش به حرف خدا دادن یعنی همان تقوا.

 

 س4: لطفاً چند کتاب درباره تقوا معرفی کنید؟

 ج: درباره تقوا یک کتاب هست خیلی قرص و محکم و آن کتاب خداست، بهترین و بزرگترین دعوت کننده به تقوای خدا در قرآن کریم است. آیات زیادی دارد ان شاءالله اگر بتوانید این آیات را جمع کنید کار بزرگی کرده‌اید می‌فهمید که خدا چقدر نسبت به تقوا تأکید دارد.

 

 س5: ما جهت همه کارها معمولاً برنامه و برنامه ریزی داریم، ولی در مورد تقوا برنامه خاصی نداریم بفرمایید چه کار کنیم؟

 ج: تقوا برنامه ندارد، برنامه‌اش خواندن رساله و یاد گرفتن واجب و حرام است. هر وقت واجب پیش آمد کرد انجام بدهی و حرام پیش آمد ترک کنی، این برنامه شخصی شماست. از رساله باید یاد بگیرید، الآن ظهر می‌شود گفته اند باید نماز بخوانید. فردا ماه رمضان است باید روزه بگیری، بیرون می‌روی زن نامحرم می‌آید باید نگاه نکنی، حرف می‌زنی باید دروغ نگویی، این‌ها برنامه‌ای است که در شئون زندگی پیاده کردنش واجب و لازم است. برای بعضی‌ها زود پیش می‌آید، برای بعضی‌ها دیر پیش می‌آید و بعضی ها زیاد پیش می آید و بعضی‌ها کم، اشخاص مختلفند. یک کسی در یک ماه در محیط زندگی‌اش یک زن نمی‌بیند، یک کسی با کم و زیادش روزی هزار تا می‌بیند، وظیفه‌اش را باید انجام دهد.

 

 س6: تعبیر قرآنی«تقوا» در قرآن آیا فقط به معنای خصوص انجام واجب و ترک حرام است یا مستحبّات و مکروهات را هم شامل می‌شود؟

 ج: معنایش این نیست، شما باید صرف میر(42) را درست خوانده باشی آن جا نوشته ماده وقایة یعنی چه، از آن جا باید یاد بگیری و الّا بخواهی این حرف ها را بزنی درست نمی‌شود. وقایة یعنی چه؟ حفظ کردن، نگه داشتن، تقوا یعنی آدم خودش را حفظ کند از مخالفت فرمان خدا، وقتی آیه نازل می‌­شود که نماز بخوان، حفظ کردن از مخالفت(این فرمان) یعنی چه؟ نماز بخوانم. دروغ نگویم، این را می گویند«وقایة و تقوی».

 

 س7: آیا تقوا راه است یا هدف است؟

 ج: تقوا هدف نیست، وسیله‌ای است که ایمان انسان را حفظ می‌کند و رشد می‌دهد و انسان را به هدف نزدیکتر می‌کند.

 

 س8: آیا تقوا مراتب دارد؟

 ج: تقوایی که در قرآن و روایت مطرح است و ما مأمور هستیم انجام بدهیم،‌ همین انجام واجب و ترک حرام است. خیلی مرد باشیم همین را تحویل خدا بدهیم، لازم نیست بالا برویم.

 

 س9: پس مراتب دارد ولی ما مأمور نیستیم؟

 ج: ما همان پله اولش را هم نداریم.

 

 س10: امکان دارد ترک بعضی گناهان در مرتبه پایینِ تقوا باشد و ترک بعضی دیگر در مرحله بالای آن؟

ج: نه‌ خیر، گناهان دو جور است: کبیره و صغیره؛ خدا در قرآن آیه فرستاده است که اگر شما کبائر گناهان را ترک کنید من صغائر را می‌بخشم و می‌آمرزم(43)، یکی از وعده‌هایی که خدا به انسان‌ها داده این است. خُب همه انسان‌ها مشغولند گاهی گناه کبیره می‌کنند، گاهی گناه صغیره می‌کنند. خدا فرموده است اگر کبائر را که مشخص و حدود چهل تاست ترک کنید، ‌وسط آن اگر گناه صغیره باشد من حساب نمی‌کنم،‌ آن‌ها خیلی مهم است، کبائر خطرناکند. این تشویق را خدا کرده است که انسان‌ها کبائر را ترک کنند. صغائر به اندازه کبائر خطر ندارند. مصیبت زا نیستند. بنابراین کبائر را ما ترک کردیم صغائر هم بخشیده است با این تقوای درجه اول حاصل می‌شود.

 

س11: آیا معنایی غیر از انجام واجب و ترک حرام برای تقوا وجود دارد؟

ج: نه ‌خیر، تقوا معنایش همین است از باب وقایة است. وقتی فرمان خدا به آدم می‌رسد خودش را مخالفت حفظ کند و نگه دارد. آن مقدارش که واجب است یعنی انجام واجب و ترک حرام. انسان خودش را وقتی فرمان واجب به او رسید مخالفت نکند تقوا را رعایت کند. یک مقدارش هم مستحبات است. مستحب هم وقتی خدا گفت: «‌وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى‏ أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً»(44)، این را هم مخالفت نکنیم و انجام بدهیم. این هم مرحله بالای تقواست اما واجب نیست مستحب است.

 

 س12: ترک مستحبات و انجام مکروهات چطور، آیا مخالفت کردن است؟

 ج: خیلی مردی فعلاً سراغ واجبات و محرمات برو، همین دو را اطاعت کن.

 

 س13: پس در مرتبه بعد، آن حفظ کردن، مصادیق گسترده‌تری هم مانند مستحب و مکروه پیدا می‌کند؟

 ج: بله، یعنی از هر کاری حفظ کنیم،‌ مخالفت فرمان نکنیم، خودمان را از مخالفت حفظ کنیم این را می گویند تقوی.

 

س14: در مراتب تقوا چه چیزی بالاتر است؟

 ج: این‌ها با خداست دیگر. فرمان خدا تعیین می‌کند این کبیره است یا صغیره.

 

 س15: «اتَّقُوا اللَّهَ»(45) که در قرآن آمده است محذوفش چیست؟

 ج: خود الله که تقوا ندارد، منظور حرف‌های الله است. امر و نهی او تقوا دارد. گفته نماز بخوان، دزدی نکن، این‌ها را باید مواظب باشیم، خود خدا که تقوا نمی‌خواهد،‌ خدا حرف‌هایی زده است،«اتَّقُوا اللَّهَ» یعنی گوش به این حرف‌ها بده، می‌گوید نماز بخوان بخوانی، دروغ نگو نگویی، این را می‌گویند تقوا و الّا خود خدا منهای از حرف‌هایش تقوا ندارد. ما خدا را چه کار کنیم؟ دستمان که به او نمی‌رسد، ‌اما حرف‌هایش در اختیار ماست، اگر عمل کردی موافقت کرده‌ای و خودت را از مخالفت حفظ کرده‌ای و اگر عمل نکردی مخالفت کرده‌ای.

 

 س16: مراد از الهام تقوا در آیه«‏فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَاهَا»(46) چیست؟

 ج: وقتی خدا به انسان عقل داد بدی‌ها و خوبی‌ها را به او نشان داد، چون عقل می‌فهمد خیلی کارها بد است و خیلی کارها خوب است این را می‌فهمد، این‌ها اصل الهام و یادگیری است.

 

س17: «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى‏»(47) یعنی چه؟

 ج: عدالت نزدیک ترین چیز به تقواست، چون تقوا دستور داده عدالت کنید و ظلم نکنید.

 

 س18: آیا می‌توان گفت مهمترین عامل بازدارنده از رسیدن به تقوا عدم ازدواج است؟

 ج: «مَنْ‏ تَزَوَّجَ‏ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ»(48)، هر کس ازدواج کند نصف دینش درست می‌شود، نصف دیگرش را هم باید با تقوا درست کند،« فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْآخَرِ»، بیشتر گناهان انسان با همان نداشتن همسر است، یعنی گناهان شهوانی است، اگر ازدواج کردی نصفش درست می‌شود،‌ نصف دیگرش نه، نماز و روزه و این‌ها باید با تقوا درست بشود.

 

 س19: در آیات و روایات تقوا و اخلاص ملاک قبول اعمال قرار گرفته است. از طرفی بدست آوردن اخلاص در عمل متوقّف بر تقوا و استمرار عمل است، حال چطور می‌شود انسان مبتدی به مراحل بالا برسد؟ با این‌که اخلاصش یا در عمل کم است یا اصلاً ندارد؟

 ج: نگفته‌اند که یک روزه با تقوا شوید، گفته‌اند آرام آرام شروع کنید هر چه رفتید بالا بیشتر تحقق پیدا می کند، اول سعی کنید عمل صحیح انجام بگیرد بعد ان شاءالله وقتی کار را ادامه دادی ایمان بالا می‌رود و آماده اخلاص هم می شویم و کار درست می‌شود. نگفته‌اند یک روزه همه را فراهم کنید.

 

س20: نوعاً افراد مبتدی عمل را که انجام می‌دهند یا به خاطر ثواب است یا ترس از عقاب، این با اخلاص منافات پیدا نمی کند؟

ج: نه، خود خدا گفته است عیب ندارد، به این خاطر که شما واجب را انجام دهید و حرام را ترک کنید، فعلاً امتثال بکنید بعد کم‌­کم در حالی‌ که ایمانش بالا رفته است یک حرف‌هایی به آدم می‌رسد، آن‌وقت نظرش برمی گردد.

 

 س21: اگر از این به بعد تصمیم بگیریم که تقوا را مراعات کنیم جبران اشتباهات گذشته‌ی ما می‌شود؟

 ج: بله، یکی از آثار تقوا همین است، خدا گذشته‌ها را می بخشد. در آیات قرآن کریم آمده است نه تنها می‌بخشد بلکه به جایش کارهای خیر و ثواب هم می‌نویسد(49). بله،(خدا) برای تشویق آدم گناهکار به توبه کردن فرموده است هم قبلی‌ها را پاک می‌کنم و هم جایش حسنه می‌نویسم.

 

 س22: با توجه به این که تقوا یعنی«انجام واجب و ترک حرام» در این آیه شریفه که خداوند فرموده است:«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ »(50)، اتقی به چه معنی است؟

 ج: یعنی هر کسی که بیشتر گوش به حرف خدا بدهد، اتقی افعل تفضیل«تقوی» است دیگر.

 

 س23:آیا در آیه شریفه:«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»، کلمه اتقی دلالت بر نسبی بودن تقوا دارد؟

 ج: تقوا نسبی نیست، یک مرحله کاملی است. انجام واجب و ترک حرام استثناء ندارد به هیچ وجه، این تقوای درجه اول است.

 بعضی‌ها اضافه بر تقوای درجه اول مراحل غیرواجب را هم قاطی می‌کنند مثلاً پاره‌ای از مستحبّات را هم زحمت می‌کشند عمل می‌کنند. وقتی اولی محفوظ باشد و از دومی هم استفاده کنیم این اتقی می‌شود، اولی‌اش تقواست، افعل تفضیل نیست. آن اضافه کردن بعدی‌ها مزد بیشتری می‌خواهد، چون منزلتش پیش خدا گرامی‌تر می‌شود.

 

 س24: یعنی اگر مستحبّات بیشتر انجام دهیم انجام مستحبّات هم تقوا می‌شود؟

 ج: تقوا یعنی وقتی فرمان خدا به آدم می‌رسد مخالفت نکند به این می‌گویند«تقوی». گاهی واجب به آدم می‌رسد مخالفت نمی‌کند و گاهی هم مستحب می‌رسد اگر آن را هم مخالفت نکند تقواست، منتهی تقوای واجب نیست آن اولی تقوای واجب بود،‌ اگر شما تقوای واجب را انجام دادی و دومی را هم اضافه کردی این اتقی می‌شود.

 

 س25: شما می‌فرمایید اول انجام واجبات، آیا به این معنی است که مستحبّات را ترک کنیم؟

ج: نه، خود مستحبّات را هم خدا گفته است انجام بدهید، منتهی گفته اگر بخواهید مستحبّات اثر کند باید واجبات را هم درست کنید، گناه را ترک کنید بعد اثر می‌کند. امّا اگر شما به سوء اختیار خواستی هم مستحب انجام بدهی و هم گناه بکنی، آزادی؛ امّا فایده نمی‌برید، اشکالش این است و الّا انجام بده چه عیبی دارد، خدا مزد می‌دهد ولی تأثیر در رشد ایمان ندارد.

 

 س26: مزد مال چیست؟

 ج: این هم مال این است که خدا می‌خواهد تمام درهای گناه را به روی آدم ببندد، که انسان دیگر گناه نکند. این‌قدر مقام ترک گناه را بالا برده که حتی اگر شما کار خیر دیگر هم بکنی من‌ِّ خدا نمی‌پذیرم چون گناه می‌کنی. لذا مجبوری برای خاطر پذیرفته شدن اعمالت گناه را ترک کنی، مال این است.

 

 س27: بالاخره آیا انجام مستحبّات و ترک مکروهات در مرحله اول تقوا هست؟ ‏

 ج: نه خیر، فقط اطاعت فرمان واجب و حرام، ما بقی کارِ آزاد است اگر انجام بدهی اضافه حقوق می گیری و ندهی نه. آنچه که واجب است و جهنم پشت سرش است مسأله تقوا در واجب و حرام است. این برای همه واجب است اما آن واجب نیست،‌ شما را جهنم نمی برند و بگویند چرا مستحب را انجام نداده‌ای، خود خدا فرموده است آن‌ها اختیاری است. اگر ثواب بیشتر می خواهی انجام بده و نمی خواهی انجام نده. اما آن دو تا جهنم پشت سرش است، اگر اطاعت نکنی شلاق دارد، اعدام دارد، آن جهنم دارد.

 

س28: اگر تقوی نسبی نباشد این آیه شریفه«إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» حصر دارد، یعنی یک دانه حرام را انجام دهد هیچ عملی از او قبول نیست؟!

ج: چون خدا به یک دانه گناه هم راضی نمی‌شود و می‌گوید هیچ گناهی نباید بکنید، ‌این را تابلو کرده و از ما خواسته است. باید زحمت بکشیم و خودمان را به این مقام برسانیم. اگر یک گناه بکنیم فاسق می‌شویم، از مراحم محروم می‌شویم، خدا این را می‌خواهد.

 

س29: این که خدا فرموده است: خدا فقط عمل را از متقین قبول می کند،(51) با ثواب دادن هم جمع می‌شود؟

 ج: بله، البته فرق می کند. قبول عمل یعنی در ایمان رشد ایجاد می کند، اما ثواب دادن نه، شما نماز را صحیح بخوانی اما گناه هم بکنی خدا به شما ثواب می دهد زیرا زحمت کشیده ای، لذا فرمود:«إِنَّا لاَ نُضِیعُ أَجْرَ مَنْ أَحْسَنَ عَمَلاً»(52)، شما نماز را خوب خواندی این هم ثوابش، اما اثری در ایمان ندارد چون گناه اثر این عمل را خنثی می‌کند، اگر بخواهی ایمان مرتب با اعمال خیر بالا برود گناه نباید بکنی، خدا این را اعلام کرده که مردم حواسشان جمع باشد گناه را کنار عبادت قرار ندهند.

 

 س30: پس خدا به عمل بدون تقوا هم مزد می‌دهد امّا ایمانش را رشد نمی‌دهد؟

 ج: بله، زحمت کشیده است، نماز خوانده، صحیح هم خوانده است، مزد به او می‌دهد اما ایمان پنجاه سال بعدش با ایمان پنجاه سال قبلش یکی است، گاهی هم کمتر هم می‌شود.

 

 س31: پس متقین کسانی هستند که به اصطلاح انجام واجب و ترک محرمات برایشان ملکه شده است؟

 ج: بله، در اثر ادامه ترک گناه، امّا اگر فرد ادامه ندهد و گاهی گناه کند متقی نیست، امّا وقتی فرد به جایی رسید که دیگر گناه نکند آن‌وقت دیگر نمی‌تواند گناه بکند.

 

 س32: آیا می‌شود کسی ثوابش زیاد باشد بهشت برود ولی تقوا نداشته باشد؟

 ج: نه، این غلط است، وقتی تقوا نداشته باشد گناه می کند دیگر، آدم گناه کار جایش بهشت نیست. یا این‌قدر در دنیا بلا و مصیبت  سرش می‌ریزند تا کفّاره اش بشود، اگر نشد در برزخ و اگر باز هم نشد در قیامت و در آن آخر سر شفاعت شامل حالش می‌شود. وگرنه این‌جوری به(بهشت) راهش نمی دهند.

 

 س33: اگر کسی دنبال کمال نبود و فقط خواست به انجام واجبات و ترک محرمات اکتفا کند چه باید بکند که انگیزه‌اش برای انجام مستحبّات بیشتر شود؟

 ج: همین واجبات را انجام دهد و محرمات را ترک کند ایمانش بالا می رود این فرد دیگر بدون جهت مستحبّات مهم را ترک نمی کند.

 

 س34: بعضی موقع ها انسان یک ماه گناه نمی‌کند ولی احساس می کند ایمانش هم تغییر نکرده است؟

 ج: شما به اندازه یک ماه تصمیم می گیری، باید یک تصمیم بگیری تا آخر عمر گناه نکنی، این باعث می‌شود که دیگر گناه نمی کنی، اشکالش این است و گرفتار یک چنین مشکلی است اما اگر بخواهیم این عمل در جامعه پیاده شود باید هر کسی به اندازه‌ای که تصمیم می گیرد همان را پیاده کند، عیب ندارد، تمام که شد تصمیم دوم را بگیرد اما این دومی را تصمیم نمی گیرند اگر باز زمین خورد بلند شود و دوباره تصمیم بگیرد بهتر از اولی می‌شود. دوباره بعد از یک مدتی زمین خورد تصمیم جدید بگیرد این جوری درست می‌شود و الّا اگر بخواهی زمین خوردی بخوابی و بلند نشوی، شیطان سوار می‌شود و گناه بعد از گناه پیش می‌آید.

 

 س35: امکان دارد که انسان چهل روز خوب مراقب خودش باشد و دیگر تا آخر عمر راحت باشد و آن مَلَکِه ی تقوا برایش حاصل شود؟

 ج: نه، با چهل روز درست نمی‌شود.

 

 س36: ما بعضی‌ها را می‌شناسیم که پانزده سال است که واجبات و ترک محرمات را انجام می‌دهند ولی به جایی نرسیده‌اند؟

 ج: شما خیال می‌کنی انجام می‌دهند، این‌جور نیست. اگر انجام می‌دادند درست می شد، حتماً نمی‌دهند، شما بیست و چهار ساعته که با او نیستی، خیال می کنی، نه، بیست و چهار ساعت با او باش ببین چه کار می‌کند، آدم‌ها پشت پرده هم دارند، همین بیرون پرده نیست، شما اشتباهاً قضاوت می‌کنی و الّا اگر انجام می‌داد، گناه نمی‌کرد. ایمانش بالا می‌رفت و دیگر گناه نمی کرد.

 

 س37: آیا ترک لغو مقدمه ترک حرام است؟

 ج: بله، اگر آدم عادت به لغویات کند کم کم وارد مرز محرمات هم می شود.

 

 س38: منظور از عمل لغو که حرام است چه نوع عملی است؟

 ج: عمل لغو حرام نیست، لغو یعنی بیهوده، نه فایده دنیایی دارد نه فایده آخرتی، بیهوده است، اما اگر ضرر داشته باشد حرام می‌شود.

 

 س39: قبل از ترک گناه ترک لغو را توصیه می کنید؟

 ج: امیرالمؤمنین(صلوات الله و سلامه علیه) در نهج البلاغه فرمودند: اگر انسان بخواهد تقوا را مراعات کند تا زبان را اصلاح نکند تقوا محقق نمی‌شود(53)، زبان همه چیز را خراب می کند. لذا باید سراغ زبان هم رفت چون زبان از بچگی حرف زده است عادتش خیلی سنگین است، این به این راحتی سر راه نمی‌آید باید همه اعضاء و جوارح دیگر را از گناه حفظ کنیم و به خصوص سراغ این برویم، اگر از لب باز کردن اعراض کنیم کمک بزرگی است اما به صورت مطلق غلط است. مطلق برخلاف خلقت زبان است. خدا زبان را برای حرف زدن داده است دیگر. برای سکوت مطلق زبان نداده است، فرموده است: حرف بزن اما حرف خوب بزن حرف گناه نزن، همین ترک لغو کافی است.

 

 س40: آیا برای طلبه یا غیرطلبه میزان دوری از لغو فرقی می‌کند؟

 ج: بله، طلبه‌ها حکم خاص دارند، طلبه‌ها در مقابل سایر افراد مثل کاسب‌ها و عوام فرق دارند. این‌ها فردا می خواهند پیشوای دینی مردم باشند، اما او که نمی‌خواهد باشد. او نانوا است، نان می پزد دست مردم می دهد، طلبه باید یک جوری باشد که یک امتیازکی از مردم دیگر داشته باشد و الّا می گویند چرا شما جلو بیفتی و من نباشم؟ بنابراین از دوران طلبگی باید روی این‌ها تمریناتی داشته باشند، اول در تقوا و ترک گناه، بعد هم به این زودی وارد کوچه‌های لغو نشوند و الّا اگر وارد شوند فردا مشکلات پیش می‌آید. در هر مجلس که نشستند اگر چپ و راست(لغویات) بگویند اعتبارشان از دست می رود.

 

 س41: آیا نماز شب، ترک لغو و بیداری بین الطلوعین برای عبادت را در کنار ترک گناه توصیه می‌فرمایید؟

 ج: خدا توصیه کرده است، منتهی نباید بار بر نفسِ أماره سنگین شود، اگر سنگین باشد آن را زمین می گذارد، آنچه که خدا اول و از همه خواسته است ترک گناه است، آن‌های دیگر را هم انجام ندهیم جایمان بهشت است. اگر این را آدم انجام دهد تا برایش عادی شود و زحمت کم داشته باشد آن‌وقت ایمان بالا می‌رود و آدم دلش نمی‌آید از آن کارهای خوبی که خیلی خیلی مزایا و منفعت دارد خودش را محروم کند. نماز شب می خواند و کارهای دیگر را هم انجام می‌دهد.

 

 س42: تشخیص این‌که اعمال مستحبی بار را بر نفس سنگین می کند یا نه، چگونه است؟

 ج: بله سنگین می‌کند، هر یک دانه از این‌ها بار را برای نفس سنگین می کند، نفس حاضر نیست هیچ‌کدام را عمل کند حتی نفس حاضر نیست واجب را انجام دهد مثلاً صبح‌های بهار بلند شود نماز بخواند، نه راضی نیست، می گوید بخواب، نه حاضر نیست روزهای بلند تابستان را روزه بگیرد، هیچ‌کدام را حاضر نیست.

 تکلیف از کُلفَت است. برای نفس سخت است، لذا اکثر مردم که تکالیف را انجام نمی دهند مال همین سختی است. لذا خدا گفته است اول این دو تا(واجب و حرام)، اگر شما این دو را درست کردی مابقی دنبالش می آید.

 ایمان که بالا رفت تمام کارهای خیر دیگر برای آدم سخت نیست، خیلی با عشق و علاقه انجام می‌­دهد. اما اگر گناه داشته باشد هنوز ایمان بالا نرفته باشد نه آدم موفق به مستحبات می‌­شود و اگر هم مستحبات را انجام دهد کمِ این دو می‌گذارد، آن را انجام می‌دهد اولی را کم می گذارد، لذا تا آخر هم کار درست نمی‌شود. این دو واجب شرعی است، اول باید تکلیفش معین بشود بعد آن‌های دیگر پشت سرش می آید ان شاءالله، این مهم است. دنیا و آخرت را این خراب می کند، این‌قدر مهم است که خدا اجازه نمی‌دهد آدم حتی یک‌بار دزدی کند، اما گفته است مستحب را ترک کنی عیب ندارد، آن کار خیر اضافه است، انجام دادی مزد می گیری و ندادی هم مشکلی نیست،‌ ولی این دو را باید حتماً انجام بدهی، و سه تا چیز بغلش گذاشته که این اطاعت فرمان زمین نماند.

 امر به معروف و نهی از منکر با مراتبش، هر کس دنبال کارش می رود اگر وسط راه دید فردی در ماه رمضان سیگار می‌کشد باید جلویش را بگیرد، بعضی‌ها با زبان درست نمی‌شوند، خدا گفته است بخوابانید و شلاق بزنید، اگر روزه خورد بیست و پنج ضربه شلاق باید به او بزنی، نماز را یک روز ترک کرد بیست و پنج ضربه شلاق دارد، گاهی هم بیست و پنج تا کافی نیست هشتاد ضربه و گاهی هشتاد هم کافی نیست صد ضربه باید بزنی، گاهی هم شلاق کافی نیست کار این‌قدر بزرگ است که باید مجازاتش سنگین باشد تا مردم بترسند لذا چوبه دار می‌گذارند و اعدامش می کنند، این سه تا مال این است که مردم جرأت گناه در جامعه نکنند، چون همه آماده هستند دیگر، همه دلشان می خواهد، اگر این چیزها نباشد همه راه می افتند، این‌که ما می‌­بینیم بیشتر مردم فاسق هستند و به وظایف عمل نمی‌کنند مال همین است که نفس راضی نیست، اما اگر شرایطی در جامعه پیش بیاید مجبوراً ترک می کنند، هنوز آن شرایط پیش نیامده است. اما اگر آزاد باشند همین‌جور مرتباً دنبال ترک واجب و انجام حرام می روند.

 

 س43: بنده درباره مستحبّات این‌جور فهمیدم تا زمانی که تقوای کسی هنوز می­‌لنگد مستحبّاتی مثل نماز شب و ترک لغو را به هر اندازه که عشق و علاقه دارد برای خودش انجام بدهد؟

 ج: علی ایّ حالٍ آن‌چه خدا گفته این است،‌«انجام واجب و ترک حرام». اضافه کار می­‌خواهی اشکال ندارد اما گفته اگر در اضافه کار بغلش گناه بگذاری من قبول نمی­‌کنم و هیچ فایده ندارد، ثواب می‌دهند چون صحیح عمل کرده‌ای، اما هیچ اثری در رشد ایمان ندارد، پنجاه سال هم این‌جور کار بکنی ایمان آخر پنجاه سالت با اولین روز یکی یا کمتر می‌شود. بخواهی از همه اعمال استفاده رشد ایمان بکنی گناه نباید بغلش بگذاری، خدا این‌جور دستور داده است، که مردم را بیشتر به ترک گناه نزدیک کند. بنابراین اول گناه نکن همه کار خیرت مقبول است ان شاءالله.

 

 س44: اگر کسی توبه کند بعد از مدتی گناه انجام دهد باز مجدد توبه می کند و این روند ادامه دارد، آیا بعد از توبه تا زمانی که گناه نکرده باتقواست؟

 ج: نه، چون توبه آن است که دیگر گناه نکند، شما که قصد گناه داری، درست نمی‌شود یعنی توبه نکرده ای.

 

 س45: چرا هر چه تقوای انسان بیشتر می‌شود خداوند زندگی را بر او سخت‌تر می گیرد؟

 ج: برعکس است، زندگی خیلی هم راحت‌تر می‌شود، شما این‌گونه خیال می کنی، وقتی خدا غم و غصه دنیا را از او می گیرد؛ او راحت می‌شود و آرامش پیدا می‌کند.

 

 س46: آیا به بلاها و مریضی‌ها مبتلی نمی‌شود؟

 ج: فرد با تقوا هم مثل همه می باشد، مگر دیگران بیماری ندارند؟ آلزایمر مال کسان دیگر هم هست، همه سرطان می گیرند. این بیماری‌ها یک کمی هم از گناه است، البته اهل تقوا از بلاهای بزرگ محفوظند.

 

 س47: آیا تقوا بر حافظه تأثیر دارد؟

 ج: خیلی چیزها بر حافظه اثر دارد، بعضی از گناه‌ها حافظه را ضعیف می‌کند، آدم با تقوا آن گناه را انجام نمی‌دهد لذا حافظه‌اش سالم است.

 

 س48: آیا فراوانی بارش‌ها دلالت بر افزایش تقوا در جامعه است؟

 ج: نه خیر، این‌ها از وظایف ربوبیت پروردگار متعال است، کافر، مسلمان، فرقی نمی‌کند همه‌ی آن‌ها را باید نان بدهد، و الّا همه آن‌ها می‌میرند و خدا می‌خواهد زنده باشند، شاید بعضی از آن‌ها مؤمن شوند لذا به همه آن‌ها روزی می‌دهد، منتهی گاهی اگر گوش به حرف خدا ندهند با خشکسالی‌های مختصر آن ها را گوشمالی می‌دهد اما اگر ادامه بدهد دیگر همه می‌میرند و خدا نمی‌خواهد همه را بکُشد، بنابراین رویش ننوشته است این باران مال چیست، اما هم کارهای بد اثر دارد و هم کارهای خوب اثر دارد. گاهی کارهای خوب زیاد است یک خورده باران خوب می‌آید و مشکلات کم می‌شود و گاهی به عکس است بارش کمتر می‌شود.

 

 س49: از آن جا که در معارف اسلام ملاک ارزشمندی تقواست و از طرفی پدر و مادرم با وجود تذکرات در موارد زیادی خلاف تقوا عمل می‌کنند، لذا مدتی است که احساس نفرت نسبت به ایشان در دلم بوجود آمده است، از طرفی می‌دانم که نسبت به شیعه امیرالمؤمنین علیه السلام باید محبت داشت، به خصوص پدر و مادر، حال چه توصیه‌ای می‌فرمایید؟

 ج: شما باید از کار گناهشان بَدَت بیاید، نه از خودشان. گناه که می‌کنند از آن گناه بدت بیاید چون برخلاف نظر خداست، ‌اما از خودشان نه، زیرا عنوان پدری‌اش سر جایش است، عنوان مادری هم محترم است و سر جایش است این را نباید بدت بیاید، اما آن گناهی که انجام می‌دهد از آن باید بدت بیاید.

 

 س50: نسبت به دیگران هم همین گونه است؟

 ج: بله، هر گناه‌کاری دو بُعد دارد، یکی خودش و یکی گناهش، ما باید از گناهش بدمان بیاید، اما اگر خودش شیعه است از آن نباید بدمان بیاید.

 

 س51: آیا طلحه و زبیر در زمان رسول(اکرم صلی الله علیه و آله) افراد مؤمن و باتقوایی بودند؟

 ج: مؤمن بودند امّا با تقوا نبودند.

 

 س52: این‌که گفته‌اند: «زبیرُ منّا اهلَ البیت» با بی‌تقوایی می‌سازد؟

 ج: پیغمبراکرم(ص) حتی کسانی که با زبان مسلمان بودند می‌پذیرفت، چون اول کار اسلام بود و کسی نبود، اگر کسی از کفّار به زبان اظهار شهادتین می‌کرد ولو قلباً بت‌پرست بود، ایشان می‌گفت بیا. این کار دو اثر بزرگ داشت، یکی از افراد دشمن کم می­‌شد و یکی بر مسلمانان اضافه می‌شد و این مطلوب بود، بنابراین این کار ادامه داشت، و این مسلمان های زبانی در محیط اسلام به زندگی ادامه دادند و بعد آن‌هایی که آن کارها را کردند همین‌ها بودند(جریان سقیفه)؛ زیرا زبان مسلمان بود ولی دل هنوز نه،‌ و الّا که اگر زبیر مسلمان واقعی بود شمشیر به روی علی علیه السلام نمی‌کشید.

 

 س53: نماز شب چه اثری روی تقوا دارد؟

 ج: اگر شما گناه کنی نماز شب هیچ اثری ندارد چون خدا قبول نمی‌کند. وقتی قبول نکرد در بالا بردن ایمان اثری نخواهد داشت. ولی اگر تقوا را مراعات کردی بیشترین خدمت را نماز شب به ایمان انسان و به اصلاح انسان انجام می‌دهد.

 

 س54: نماز شب خواندن و نخواندن دلیل بر تقوا و عدم تقواست؟

 ج: اگر آدم تقوا داشته باشد معمولاً نماز شب را ترک نمی کند.

 

س55: در صورت کامل نبودن تقوا و احتمال بروز خطا آیا رفتن به مکه و زیارت فایده ای دارد؟

 ج: بله، باید بروی، همین کارهاست که یواش یواش آدم را تقویت می کند، اگر مکه نروی، نماز نخوانی، مسجد نروی، روز به روز بدتر می‌شوی.

 

 س56: خدا از بندگانش تقوا خواسته است ولی اولیاء می گویند: اللهم انّی اصعدنی بالتقوی و لا تشقنی بمعصیتک...

 ج: یعنی مقدمات تقوا را خدا می‌دهد دیگر، تقوا یعنی چه؟ یعنی من نگاه حرام نکنم،‌ چشم مال کیست؟‌ نیروی چشم که ببیند از چیست؟ از غذاست، غذا مال کیست؟ این‌ها را خدا به آدم می‌دهد که آن نتیجه را از آن بگیرد.

 

 س57: برای کسب بصیرت آیا تقوا داشتن کافی است؟

 ج: بله کافی است، زیادتر هم هست.

 

 س58: آیا علت بی‌بصیرتی بی‌تقوایی است؟

 ج: بله.

 

 س59: طبق آیه «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»(54) آیا تنها عامل بصیرت تقواست و این آیه نشانه حصر است؟

 ج: بدون تقوا بصیرت نیست، تقوا یک عملی است که یکی از آثارش بصیرت است، آدم می‌خواهد با تقوا بشود که چه کار بکند؟ می‌خواهد واجب و حرام را یاد بگیرد دیگر،‌ وقتی واجب را انجام بدهد حرام هم ترک کند باتقوا می‌شود، یاد گرفتن واجب و حرام یکی از علائم و نشانه‌های امتیاز حق از باطل است، اگر کسی گناه می‌کند معلوم می‌شود باطل است و فرد با تقوا چون می‌داند آن گناه است طرفش نمی‌رود چون باطل است،‌ حرامی را مرتکب می‌شود می‌فهمم باطل است طرفش نمی‌روم، اولین ملاک بصیرت تقواست، بعد هم در اثر ادامه تقوا خدا فرقان را بیشتر می‌کند و با دیدن باطن اشخاص می‌فهمد این فرد منافق است یا آدم سالمی است.

 

 س60: اجتناب از گناه(تقوا) مستلزم اراده قوی است، عدّه‌ای این اراده قوی را ندارند، چه چیز در به دست آوردن این اراده به انسان کمک می‌کند؟

ج: یکی از چیزهایی که خدای متعال به همه انسان ها مثل چشم و گوش و دست و پا داده، اراده است، همه دارند و همه هم تمام کارها را با اراده انجام می‌دهند، منتهی اراده دو مورد دارد، گاهی موردش دلخواه انسان است، یک وقت مورد دلخواه انسان نیست، خوشش نمی‌آید، آن جا که دوست دارد اراده را با تمام قدرت پیش می‌برد، آن جا که دوست ندارد همه اراده را خرج نمی‌کند، مشکل این جاست، انسان عادت کرده به یک کارهایی، وقتی می‌خواهد ترکش کند برایش سخت می‌شود، این سختی باعث می‌شود از تمام اراده‌اش استفاده نکند، از پنجاه درصد استفاده می‌کند پنجاه درصد می‌ماند زمین.

 

 

والسلام علی عبادالله الصالحین

 

 

 

پی نوشت ها:

1.      دائرة المعارف قرآن کریم ج۸، ص۴۴۶.

2.      مفردات، ص۵۳۰-۵۳۱، واژه وقی.

3.      لسان العرب ج۱۵، ص۴۰۲.

4.      المصباح، ص۶۶۹، واژه وقی.

5.      بقره(۲)آیه ۲.

6.      حجرات(۴۹)آیه ۱۳.

7.      انفال(۸)آیه ۲۹.

8.      طلاق(۶۵)آیه ۳.

9.      همان،همان،آیه ۳.

10.  مائده(۷)آیه ۲۷.

11.  توبه(۹)آیه ۷.

12.  قصص(۲۸)آیه ۸۳.

13.  محمد باقر مجلسى،بحار الانوار،ج ۷۴،ص ۸۶.

14.  عبد الواحد آمدى،غرر الحکم و درر الکلم،حرف‏«الف‏»

15.  مجلسى،بحار الانوار،ج ۷۴،ص ۸۷.

16.  مثنوى معنوى،تصحیح نیکلسون،دفتر اوّل،ص ۲۴.

17.  سوره شعرا آیات 110-105.

18.  سوره بقره آیه 197.

19.  بقره/ 256.

20.  نهج البلاغه،خطبه16.

21.  نهج البلاغه،خطبه113.

22.  نهج البلاغه،خطبه233.

23.  نهج البلاغه،خطبه157.

24.  رجوع شود به کتاب گفتار ماه،جلد اول،سخنرانى دوم،[یا به کتاب ده گفتار].

25.  اعراف/26.

26.  خطبه233.

27.  همان.

28.  سوره زمر(39): آیه 33.

29.  تفسیر القمى: 2/ 249، تفسیر مجمع البیان: 8/ 400، تفسیر نور الثقلین: 4/ 486، حدیث 50 و 51، تفسیر الصافى: 4/ 322، حدیث 33، بحار الأنوار: 35/ 416، حدیث 15 و 16.

30.  شواهد التنزیل: 2/ 181، حدیث 815 ، مختصر البصائر: 163، حدیث 12، بحار الأنوار: 53/ 69، حدیث 66.

31.  تفسیر الدر المنثور: 5/ 328، البحر المحیط: 7/ 412، تفسیر قرطبى: 15/ 256، تفسیر معانى القرآن، نحاس: 6/ 175 و 176، شواهد التنزیل: 2/ 178، حدیث 810 .

32.  سوره مائده(5): آیه 55.

33.  تفسیر العیاشى: 1/ 328، حدیث 139، تفسیر القمى: 1/ 170، الأمالى، شیخ صدوق: 186، تفسیر مجمع البیان: 3/ 362، المناقب، ابن شهرآشوب: 2/ 208 ـ 210، تفسیر جامع البیان: 6/ 389، تفسیر ابن ابى حاتم: 4/ 1162، حدیث 6551، تاریخ مدینة دمشق: 42/ 357، شواهد التنزیل: 1/ 209، حدیث 216، الدر المنثور: 2/ 293، فتح القدیر: 2 / 53، کنز العمّال: 13/ 108، حدیث 36354.

34.  این حدیث شریف در منابع اهل سنّت با تعبیرهاى گوناگونى آمده است. ر.ک: ینابیع المودّه: 1/ 412، حدیث 5، السیرة الحلبیه: 2/ 643، المواقف، قاضى ایجى: 3/ 628، المستدرک على الصحیحین: 3/ 32، تاریخ بغداد: 13/ 19، شواهد التنزیل: 2/ 14، حدیث 636، کنز العمّال: 11/ 623، حدیث 33035.  و از منابع شیعى ر.ک: المناقب، ابن شهرآشوب: 2/ 327، الطرائف: 514، اقبال الأعمال: 2/ 267، کشف الغمّه: 1/ 148، حدیث 102، حلیة الأبرار: 2/ 160، بحار الأنوار: 36 / 165، حدیث 147.

35.  تشیید المراجعات: 3/ 255.

36.  سوره زمر(39): آیه 35.

37.  سوره فتح(48): آیه 2.

38.  طلاق، آیه 2 و 3.

39.  کنزالعمال، ج 3، ص 698، ح 8499; میزان الحکمه، مادّه «تقوا».

40.  اعراف، آیه 96.

41.  وَقَاهَ‏: اللّهُ السُّوءِ (یَقِیهِ‏)(وِقَایَةً) بِالْکَسْرِ حَفِظَهُ و(الْوِقَاءُ) مِثْلُ کِتابٍ کُلُّ مَا وَقَیْتَ بِهِ شَیْئاً وَ رَوَى أَبُو عُبَیْدٍ عَنِ الْکِسَائِى الْفَتْحَ فِى(الوِقَایَةِ) و(الوَقَاءِ) أَیْضاً و(اتَّقَیْتُ‏) اللّه(اتِّقَاءً) و(التَّقِیَّةُ) و(التَّقْوَى‏) اسْمٌ مِنْهُ... المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر ج‏2 ص669.

42.  صرف میر: کتابی در مورد علم صرف در ادبیات عرب می‌باشد که قبلاً جزو دروس طلاب حوزه علمیه بود و هم اکنون به جای آن کتاب صرف ساده قرار تدریس می‌شود.

43.  إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ نُدْخِلْکُمْ مُدْخَلاً کَریماً، اگر دورى کنید از گناهان کبیره که شما را نهى کرده‏اند از ارتکاب آن مى‏پوشانیم از شما گناهانتان را(گناهان صغیره شما را مى‏بخشیم) و در مى‏آوریم شما را در جایگاهى ارجمند(ترجمه سراج) سوره مبارکه نساء آیه31.

44.  پاره‏اى از شب را بیدار باش به نماز که آن زیادتى است براى تو نزدیک است که بدارد ترا پروردگارت در مقامى پسندیده (مقام شفاعت)(ترجمه سراج) سوره مبارکه إسراء آیه 79.

45.  اى کسانى که ایمان آورده‏اید بترسید از(نافرمانى) خدا(ترجمه سراج) سوره مبارکه مائدة آیه 35.

46.  و الهام کرده است بدو ناپاکى آن را و پرهیزکاریش را( ترجمه سراج) سوره مبارکه شمس آیه 7.

47.  بعدالت رفتار کنید که عدالت نزدیکتر است به پرهیزگارى(ترجمه سراج) سوره مبارکه مائدة آیه 8.

48.  قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ مَنْ‏ تَزَوَّجَ‏ أَحْرَزَ نِصْفَ دِینِهِ وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ فَلْیَتَّقِ اللَّهَ فِی النِّصْفِ الْآخَرِ أَوِ الْبَاقِی، کتاب شریف کافی ج‏5  ص329.

49.  إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحیماً، مگر آن کس که(از شرک) برگردد و ایمان آورد و بجا آورد کردار شایسته پس آن گروه بدل مى‏کند خدا بدیهاى ایشان را به نیکوئیها و پیوسته خدا آمرزگار و مهربان است(ترجمه سراج) سوره مبارکه فرقان آیه 70.

50.  بیگمان گرامى‏ترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست(ترجمه سراج) سوره مبارکه حجرات آیه 13.

51.  إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ  سوره مبارکه مائدة آیه 27.

52.  بیشک ما ضایع نگردانیم پاداش کسى که نیکوتر است از نظر کردار (ترجمه سراج) سوره مبارکه کهف آیه 30.

53.  ثُمَّ إِیَّاکُمْ وَ تَهْزِیعَ الْأَخْلَاقِ وَ تَصْرِیفَهَا وَ اجْعَلُوا اللِّسَانَ وَاحِداً وَ لْیَخْزُنِ الرَّجُلُ لِسَانَهُ فَإِنَّ هَذَا اللِّسَانَ جَمُوحٌ بِصَاحِبِهِ وَ اللَّهِ مَا أَرَى عَبْداً یَتَّقِی تَقْوَى تَنْفَعُهُ حَتَّى یَخْزُنَ لِسَانَهُ.شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغة(للصبحی صالح)، 1جلد، هجرت- قم، چاپ: اول، 1414 ق.

54.  اگر بترسید از(نافرمانى) خدا قرار مى‏دهد براى شما هدایتى که میان حق و باطل جدائى افکنید(ترجمه سراج) سوره مبارکه أنفال آیه 29.



دانود فایل PDF


دانلود فایل Word


رمز فایل: 313Naji